گفت :
غوغایی در سکوت نهفته است
و من ،
تنها سکوت کردم
صدای وزغ ها می آمد
آب سر بالا می رفت
و قورباغه ابوعطا می خواند
اما من همچنان سکوت کرده بودم
گربه ها ،
فصل زایمان را پشت سر گذاشته بودند
صدای بچه های گرسنه شان ،
فضا را پر کرده بود
و غار غار کلاغ ها
و وز وز زنبورها
اما من همچنان سکوت کرده بودم
لب هایم قفل شده بود
قفلی به بزرگی دنیا ،
بر دهانم زده بودند
و من که می خواستم حرف بزنم
همچنان خاموش بودم
همچنان سکوت کرده بودم
پیش از این ،
آیا کسی گفتنی های مرا گفته بود
یا من گفته بودم
یا واژه ها را گم کرده بودم
یا کلمات از من گریخته بودند ،
نمی دانم
فراموشی گرفته بودم
همچنان خاموش بودم
همچنان سکوت کرده بودم
و در دنیا ،
غوغایی عجیب به راه افتاده بود
فقط صدا بود
صدای انفجار های پی در پی
صدای غرش وحشیانه ی تانک ها
صدای یکنواخت شلیک مسلسل ها
و قطع شدن درختان
و خشک شدن دریاها
و شعله ور شدن جنگل ها
و قتل عام آدم ها
و ، ... چه بگویم
قدرت گفتن از من گرفته شده بود
من همچنان خاموش بودم
همچنان سکوت کرده بوم
هر چند ،
دنیا را آب می برد
مرا خواب نبرده بود
تنها سکوت کرده بودم
و واژه ها ،
چه بی رحمانه ،
مانند مارهای موذی ،
مغز مرا می خوردند
اکبر درویش . اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۱
#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر