نفرین شده ام
این را ،
زمین دلتنگ ،
به آسمان گفت
آسمان گرفته شد
ابری شد
ابری سیاه
رعد و برق در گرفت
طوفانی شد
و بارید
و بارید
آن چنان تند ،
که صدای آن ،
گوش را کر می کرد
زمین به خود گفت ؛
آسمان ،
به خاطر من
چه گریه های غریبانه ای سر داده است
اما صدای آسمان را ،
که در میان رعد و برق پیچیده بود ،
نمی شنید
آسمان ،
به حال خود گریه می کرد
او هم سال های سال ،
با خود می گفت :
من نفرین شده ام !
آیا خورشید ،
می تواند این نفرین را ،
با روشن کردن جهان
از چهره ی زمین
و از گونه ی آسمان ،
پاک کند ؟
کاش از تخیل ،
تا واقعیت ،
تنها لحظه ای فاصله بود !
اکبر درویش . مهر ماه سال ۱۳۹۸
#اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_نو #شعر_امروز
این را ،
زمین دلتنگ ،
به آسمان گفت
آسمان گرفته شد
ابری شد
ابری سیاه
رعد و برق در گرفت
طوفانی شد
و بارید
و بارید
آن چنان تند ،
که صدای آن ،
گوش را کر می کرد
زمین به خود گفت ؛
آسمان ،
به خاطر من
چه گریه های غریبانه ای سر داده است
اما صدای آسمان را ،
که در میان رعد و برق پیچیده بود ،
نمی شنید
آسمان ،
به حال خود گریه می کرد
او هم سال های سال ،
با خود می گفت :
من نفرین شده ام !
آیا خورشید ،
می تواند این نفرین را ،
با روشن کردن جهان
از چهره ی زمین
و از گونه ی آسمان ،
پاک کند ؟
کاش از تخیل ،
تا واقعیت ،
تنها لحظه ای فاصله بود !
اکبر درویش . مهر ماه سال ۱۳۹۸
#اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_نو #شعر_امروز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر