۱۳۹۹ فروردین ۱۵, جمعه

اما نمی دانم !

کار قرص های خواب آور بود
کار افیون بود
کار کدام فریب گستاخانه ای بود
وگرنه ،
مسیح که در کنار حواریونش ،
هر شب شام آخر را به پگاه می رساند
و سزار ،
که سال های متمادی بود
دست هایش را می شست
و کاهنان ،
در سرودهای دسته جمعی شان ،
با اورادی که سر می دادند ،
هر روز یک بت بزرگ قدرتمند را
به تماشای خلق می گذاشتند
تا مردم بر آن سجده کنند
و آسوده از این توهم ،
به خانه های شان بروند
تا نان و شراب قربانی را در کام خود بریزند

نمی دانم
اما گفتند ‌که دنیا زیر و زبر شد
و دیوارهایی به وسعت دیوار چین ،
در همه جا سبز شد
آنقدر دیوارها قد کشیدند
آنقدر بلند شدند
که صلیب ها به جای درخت ،
در همه جا برافراشته شدند
تا تن عریان و زخمی مردم را ،
لباس شوند
و درخت ها به جای شکوفه و میوه ،
جنایت کردند و مسلخ ها را برافراشتند

نمی دانم
اما بعد از آن ،
دایناسورهای گوشتخوار ،
به جان دایناسورهای علف خوار افتادند
و وحشت بر اندام زمین افتاد
تاریکی بر سرتاسر زمین سایه انداخت
و ماه ،
که روزگاری تاریکی را رسوا می کرد
پرده ای بلند بالا شد
تا جنایت روزگاران را بپوشاند

شاید سطل های بسیار آب ،
نتوانستند دست های قیصر را پاک کنند
شاید یهودا خیانت نکرده بود
شاید خروس ها تا صبح سه بار نخواندند
شاید کسی کس دیگر را انکار نکرد
شاید عیسی مصلوب نشد
شاید قرون وسطی یک توهم منگ بود
شاید رنسانس خواب و خیالی بیش نبود
اما هر چه بود ،
شاید ها بود
که در هیچ کجای این زمین سبز نمی شد !

بعد از آن ،
هر چه بود جنگ بود و قتل و کشتار
و نفرت که در جهان عربده می کشید
و فقر بود و گرسنه گی
و تجاوز بود و اسارت
و شیون های مردمی که بی دفاع قربانی می شدند
اما هیچکس ،
نه پرسید
نه فهمید
و نه حتی خواست بداند که ،
عدالت چگونه قربانی شد !

اکبر درویش . زمستان سال ۱۳۹۷

#اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_نو


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر