۱۳۹۶ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

پابست



حاجی به ره کعبه
من چله نشین تو
من معتکف خانه
 بسته به زمین تو
هر کس به رهی رهرو
افسون خدای خویش
من کافر و من مرتد
 دلبسته ی دین تو
کردم چه قلندوار
ترک خانه و هستی
تا خانه کنم ای دوست
 در چشم غمین تو
ترسم داده اند یاران
از عشق و از این عصیان
از مرگ و هلاک من
 از تیغه ی کین تو
راهم ز کدام سو بود
ای مامن و ای مقصود
از این من دلمرده
 تا قلب ثمین تو
حالی همه ی دنیا
بنهادم و بگذشتم
مقصد سفر من بود
 رو سوی برین تو
امشب به خراباتم
راهم ندهند ای دوست
دل از همه برکندم
 جز حبل متین تو
دنیا پر کاهی شد
در چشم یقین بینم
جاری شده ام ای داد
 در روح امین تو
راهم بنما ای دوست
راهی که مرا نیکوست
تا در طلبت باشم
 دل باخته ترین تو
ترسیده ام ای یاران
از کفر و از این ایمان
فریاد و هزاران داد
 با عشق ز طنین تو
رو سوی کجا بودم
گمگشته ی راه بودم
از من تا به تو رفتم
 تا قاف یقین تو
حاجی به ره کعبه
من چله نشین تو
من معتکف خانه
 پابست و عجین تو
اکبر درویش . سال 1394
این شعر در سال 1394 نوشته شد و بارها و بارها خواستم آن را تنظیم کنم و تغییراتی در آن بدهم اما هیچگاه نه ممکن شد و نه .... و ماند تا امروز که تصمیم گرفتم آن را همینطور بدون تنظیم و تغییر در این جا قرار دهم
هفتم اردی بهشت سال  1396

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر