من چقدر خوب هستم
آنقدر خوب
که به قطره های باران سلام می کنم
که حال گل ها را می پرسم
آنقدر خوب
که هر روز با خورشید دست می دهم
و شب ها ،
لب های ماه را می بوسم
و با آسمان می خوابم
و ملافه ای از ستارگان را رویم می اندازم
آنقدر خوب
که به قطره های باران سلام می کنم
که حال گل ها را می پرسم
آنقدر خوب
که هر روز با خورشید دست می دهم
و شب ها ،
لب های ماه را می بوسم
و با آسمان می خوابم
و ملافه ای از ستارگان را رویم می اندازم
و آنقدر خوب هستم
که گنجشگ ها وقتی مرا می بینند
برای من دست تکان می دهند
و کبوترها برایم تخم می گذارند
که گنجشگ ها وقتی مرا می بینند
برای من دست تکان می دهند
و کبوترها برایم تخم می گذارند
در کوچه و خیابان که راه می روم
کف پاهایم ،
احساس زمین را می فهمند
پنجره ها که مرا می بینند
به روی من باز می شوند
و پرده های شان را کنار می زنند
و باد مرا نوازش می کند
کف پاهایم ،
احساس زمین را می فهمند
پنجره ها که مرا می بینند
به روی من باز می شوند
و پرده های شان را کنار می زنند
و باد مرا نوازش می کند
من آنقدر خوب هستم
که شاگرد مدرسه ای ها
جای مرا در کلاس شان خالی می بینند
و ناظم مدرسه
همچنان که ترکه ی آهسته ای به پشتم می زند
مرا به کلاس سوم راهنمایی معرفی می کند
که شاگرد مدرسه ای ها
جای مرا در کلاس شان خالی می بینند
و ناظم مدرسه
همچنان که ترکه ی آهسته ای به پشتم می زند
مرا به کلاس سوم راهنمایی معرفی می کند
من آنقدر خوب هستم
که گل های شیپوری
از احساس های زیبای من
با هم پچ پچ می کنند
و ستاره ها تمام شب ،
انتظار می کشند تا من از عشق بگویم
و آواز دوستت می دارم من ،
دختران را عاشق می کند
و پسران به بلوغ می رسند
که گل های شیپوری
از احساس های زیبای من
با هم پچ پچ می کنند
و ستاره ها تمام شب ،
انتظار می کشند تا من از عشق بگویم
و آواز دوستت می دارم من ،
دختران را عاشق می کند
و پسران به بلوغ می رسند
من آنقدر خوب هستم
که درختان و گل ها مرا فامیل خود می دانند
و پرندگان با من از عشق می گویند
و کودکان دو سه ساله ،
خوابیدن در آغوش مرا دوست دارند
که درختان و گل ها مرا فامیل خود می دانند
و پرندگان با من از عشق می گویند
و کودکان دو سه ساله ،
خوابیدن در آغوش مرا دوست دارند
و آنقدر خوب هستم
بی کینه و بی ریا
و آن چنان عاشق هستم
که حتی قصه ها را به شگفتی واداشته ام
و دوست می دارم
دوست می دارم تو را
آیا عظمت این دوست داشتن را ،
باور می کنی !؟
بی کینه و بی ریا
و آن چنان عاشق هستم
که حتی قصه ها را به شگفتی واداشته ام
و دوست می دارم
دوست می دارم تو را
آیا عظمت این دوست داشتن را ،
باور می کنی !؟
اکبر درویش
فی البداهه . 13 فروردین سال 1395
فی البداهه . 13 فروردین سال 1395
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر