۱۳۹۴ شهریور ۳, سه‌شنبه

مرگ هم با من سر بازی داشت

مرگ هم
با من سر بازی داشت
تنها شکنجه ام کرد
تنها تا نفس های آخر مرا کشاند
اما با خود نبرد
تا بمانم
تا باز در جهانی لبریز از نفرت و کینه
دست و پا زدن را
تجربه کنم
و در دور مدار صفر
بی هوده بچرخم !
من پیروز شدم !؟
هرگز
این بازی بی رحمانه را
باز هم او برد
تا من هر روز هزاران بار مردن را زندگی کنم
مرگ هم
بی رحمانه دست مرا رها کرد
تا دست هایم
در دست های جنایتکار زندگی
به زنجیر کشیده شود
تا بمانم
تا باز شاهد جنگ و ویرانی باشم
تا باز از فقر و بیدادگری
فریادم به هوا برخیزد
تا باز در سایه ی ظلم و استبداد
روزها را به سر کنم
تا باز
حتی از دیدن خواب آزادی محروم باشم
تا باز باور کنم که عدالت رویای پوچی بیش نیست
مرگ هم
با من سر بازی داشت ... !!
اکبر درویش . 23 امرداد ماه سال 1394
بیمارستان طرفه . بخش سی سی یو
بداهه گویی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر