۱۳۹۳ بهمن ۱۵, چهارشنبه

بی اجابت مانده ام

دست های معجزه
خاموش مانده است !!

بی اجابت مانده ام
اکنون
که زندگی ,
مرا در برابر پرتگاهی قرار داده است
که سقوط را
زیارت می کنم

چشم های معجزه
آیا روشن خواهد شد
و آن دست
که دست مرا رها کرد ,
آیا در آخرین لحظه
که مرگ را ,
با آهنگی خسته
سلام می گویم ,
دوباره دست هایم را خواهد گرفت !؟

دریغا
زندگی نمی کنم
زندگی مرا می ک_شد
زندگی مرا می کشد
زندگی مرا می برد

آغوشم را باز می کنم
چه بی اجابت مانده ام
اکنون که درهای بسته را
بسته تر می بینم
اکنون که راه
در غبار گم شده است

دست های معجزه را
از اعماق وجود
آواز می کنم .

اکبر درویش . 13 بهمن ماه سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر