۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

ای آبای کلیسا

چقدر کرور کرور معجزه کردم
تا آتش بر " ژاندارک " نیز گلستان شود
اما , نشد
هزاران صدا بلند شد
پس دروغ بوده است
که آتش بر ابراهیم گلستان شده است
چگونه آتش
بر آن که بت های سنگی را می شکست ,
گلستان شد
اما بر این دخترک شجاع
که بت های جاندار را به فرو ریختن می سپرد
نه تنها گلستان نشد
که سخت سوزاند جسم نحیف و خسته ی زیبایش را ... !؟

ای آبای کلیسا ,
می دانم
بی محاکمه من محکوم هستم
اقرار می کنم که زمین هیچ گاه گرد نبوده است
تا بر گرد خورشید بچرخد
و ستاره ها چراغ هایی هستند
که کارشان روشن کردن آسمان در شب است
اشتباه خدا این بود
که در روز هفتم به استراحت نشست
هنوز خیلی کارها مانده بود
خلقت ناتمام ماند !!

اما اکنون ,
آهی در بساط نمانده است تا برای خریدن بهشت
چاره ای بیندیشم
به من بیاموزید چگونه تکدی کنم بی آن که گدا خوانده شوم
من باور دارم که خدا پسر بچه ای دارد
که هر روز شیشه های مغازه ها و خانه ها را می شکند
و از نانوایی ها نان می دزدد
تا بین دیگر پسر بچه های فقیر تقسیم کند
من باور دارم که خدا پسر بچه ای دارد
که اگر ژاندارک را می دید ,
حتما عاشقش می شد
و همراه او در آتش می سوخت
اما نمی دانم آیا کرور کرور معجزه کردن ها ,
می توانست آتش را بر او گلستان کند !؟

ای آبای کلیسا
می دانم
بی محاکمه من محکوم هستم
اقرار می کنم آن سیب که بر زمین افتاد
تا قانون جاذبه را به اثبات رساند
همان سیبی بود که خدا به شیطان داد
و شیطان به حوا داد
و حوا به آدم داد
و از دست آدم رها شد
تا جاذبه و دافعه را تفسیر کند
اشتباه من این بود
که توقع یک بوسه ی مهربانانه از خدا داشتم
و دلم می خواست که این دنیا ,
همشکل رویاهای من شود
و افسوس که اینگونه نشد !!

اکبر درویش . 17 مرداد ماه سال 1393


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر