1
بذر ناامیدی را
هر روز
در تن این خاک سیاه
می کارند
اما من
باور دارم
از دل همین خاک سیاه ,
در میان بذرهای ناامیدی
بذر امید ,
جوانه خواهد زد .
2
حتی اگر ,
تمام درها بسته باشد ,
باز هم
یک در باز خواهد بود
تا به روی زندگی گشوده شود .
3
جنازه ی امید ,
بر روی دوش مردمان تب زده
از دروازه ای
تا گورستان ,
بدرقه می شد
اما
در کنار دروازه ی دیگر ,
امیدی تازه چشم می گشود ...
4
هیچ زمستانی
تا ابد نمانده است
بهار ,
در پشت حصارهای سرد زمستان ,
به انتظار ایستاده است .
5
ایمان بیاوریم
پایان شب سیاه
سپید خواهد بود
باورهای مان را دوره کنیم .
اکبر درویش . تیر ماه سال 1393
بذر ناامیدی را
هر روز
در تن این خاک سیاه
می کارند
اما من
باور دارم
از دل همین خاک سیاه ,
در میان بذرهای ناامیدی
بذر امید ,
جوانه خواهد زد .
2
حتی اگر ,
تمام درها بسته باشد ,
باز هم
یک در باز خواهد بود
تا به روی زندگی گشوده شود .
3
جنازه ی امید ,
بر روی دوش مردمان تب زده
از دروازه ای
تا گورستان ,
بدرقه می شد
اما
در کنار دروازه ی دیگر ,
امیدی تازه چشم می گشود ...
4
هیچ زمستانی
تا ابد نمانده است
بهار ,
در پشت حصارهای سرد زمستان ,
به انتظار ایستاده است .
5
ایمان بیاوریم
پایان شب سیاه
سپید خواهد بود
باورهای مان را دوره کنیم .
اکبر درویش . تیر ماه سال 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر