۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

در ستایش امید

1
بذر ناامیدی را 
هر روز
در تن این خاک سیاه
می کارند
اما من
باور دارم
از دل همین خاک سیاه ,
در میان بذرهای ناامیدی
بذر امید ,
جوانه خواهد زد .

2
حتی اگر ,
تمام درها بسته باشد ,
باز هم
یک در باز خواهد بود
تا به روی زندگی گشوده شود .

3
جنازه ی امید ,
بر روی دوش مردمان تب زده
از دروازه ای
تا گورستان ,
بدرقه می شد
اما
در کنار دروازه ی دیگر ,
امیدی تازه چشم می گشود ...

4
هیچ زمستانی
تا ابد نمانده است
بهار ,
در پشت حصارهای سرد زمستان ,
به انتظار ایستاده است .

5
ایمان بیاوریم
پایان شب سیاه
سپید خواهد بود
باورهای مان را دوره کنیم .

اکبر درویش . تیر ماه سال 1393


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر