۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

کافی ست ...

نگرانی نگاه نگران تو را
نگاه نگران من ,
در رویت تجربه های درد
چه خوب می فهمد
احساس می کند
و این کوله بار رنج سالیان ها را ,
چه خوب می داند
این نگاه خسته ی من
این نگاه به بغض نشسته ی من
که سال های سال
نگرانی را به تجربه نشسته است

اما ,
نگران نباش
کافی ست
که هر دستی با عشق ,
شمعی روشن کند
آنگاه خواهی دید
افول تاریکی را
آنگاه خواهی دید
چشمانت ,
آن چشمان نگرانت ,
نگرانی را به گور خواهد سپرد

باور کن
در پشت هر شب سیاه ,
باید که صبح سپیدی باشد
باور کن
در پشت هر درد و اندوهی ,
باید ترانه ی لبخند بر لب ها بنشیند
کافی ست
همه با فریادی از درون ,
عشق را ,
در کوچه پس کوچه های این شهر تب دار ,
سرود سازیم

باور کن ...

اکبر درویش . 29 مرداد ماه سال 1393


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر