وقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه
۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه
زندگی یا بندگی !؟
از دست نوشته های :
" در سایه ی ارتداد "
ندانستم
آمدیم به دنیا
تا زندگی کنیم
یا بندگی !؟
من ,
در جستجوی زندگی
به هر وادی گذر کرده ام
و آزادی را ,
تا اعماق این زندگی
سفر کرده ام
اما بندگی ,
جبری ست
که بر من تحمیل می شود
چون زنجیری
بر دست و پای من
که تا رها نشوم ,
زندگی را نخواهم فهمید !
اکبر درویش . 31 مرداد ماه سال 1393
" در سایه ی ارتداد "
ندانستم
آمدیم به دنیا
تا زندگی کنیم
یا بندگی !؟
من ,
در جستجوی زندگی
به هر وادی گذر کرده ام
و آزادی را ,
تا اعماق این زندگی
سفر کرده ام
اما بندگی ,
جبری ست
که بر من تحمیل می شود
چون زنجیری
بر دست و پای من
که تا رها نشوم ,
زندگی را نخواهم فهمید !
اکبر درویش . 31 مرداد ماه سال 1393
کافی ست ...
نگرانی نگاه نگران تو را
نگاه نگران من ,
در رویت تجربه های درد
چه خوب می فهمد
احساس می کند
و این کوله بار رنج سالیان ها را ,
چه خوب می داند
این نگاه خسته ی من
این نگاه به بغض نشسته ی من
که سال های سال
نگرانی را به تجربه نشسته است
اما ,
نگران نباش
کافی ست
که هر دستی با عشق ,
شمعی روشن کند
آنگاه خواهی دید
افول تاریکی را
آنگاه خواهی دید
چشمانت ,
آن چشمان نگرانت ,
نگرانی را به گور خواهد سپرد
باور کن
در پشت هر شب سیاه ,
باید که صبح سپیدی باشد
باور کن
در پشت هر درد و اندوهی ,
باید ترانه ی لبخند بر لب ها بنشیند
کافی ست
همه با فریادی از درون ,
عشق را ,
در کوچه پس کوچه های این شهر تب دار ,
سرود سازیم
باور کن ...
اکبر درویش . 29 مرداد ماه سال 1393
نگاه نگران من ,
در رویت تجربه های درد
چه خوب می فهمد
احساس می کند
و این کوله بار رنج سالیان ها را ,
چه خوب می داند
این نگاه خسته ی من
این نگاه به بغض نشسته ی من
که سال های سال
نگرانی را به تجربه نشسته است
اما ,
نگران نباش
کافی ست
که هر دستی با عشق ,
شمعی روشن کند
آنگاه خواهی دید
افول تاریکی را
آنگاه خواهی دید
چشمانت ,
آن چشمان نگرانت ,
نگرانی را به گور خواهد سپرد
باور کن
در پشت هر شب سیاه ,
باید که صبح سپیدی باشد
باور کن
در پشت هر درد و اندوهی ,
باید ترانه ی لبخند بر لب ها بنشیند
کافی ست
همه با فریادی از درون ,
عشق را ,
در کوچه پس کوچه های این شهر تب دار ,
سرود سازیم
باور کن ...
اکبر درویش . 29 مرداد ماه سال 1393
۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سهشنبه
۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه
ای آبای کلیسا
چقدر کرور کرور معجزه کردم
تا آتش بر " ژاندارک " نیز گلستان شود
اما , نشد
هزاران صدا بلند شد
پس دروغ بوده است
که آتش بر ابراهیم گلستان شده است
چگونه آتش
بر آن که بت های سنگی را می شکست ,
گلستان شد
اما بر این دخترک شجاع
که بت های جاندار را به فرو ریختن می سپرد
نه تنها گلستان نشد
که سخت سوزاند جسم نحیف و خسته ی زیبایش را ... !؟
ای آبای کلیسا ,
می دانم
بی محاکمه من محکوم هستم
اقرار می کنم که زمین هیچ گاه گرد نبوده است
تا بر گرد خورشید بچرخد
و ستاره ها چراغ هایی هستند
که کارشان روشن کردن آسمان در شب است
اشتباه خدا این بود
که در روز هفتم به استراحت نشست
هنوز خیلی کارها مانده بود
خلقت ناتمام ماند !!
اما اکنون ,
آهی در بساط نمانده است تا برای خریدن بهشت
چاره ای بیندیشم
به من بیاموزید چگونه تکدی کنم بی آن که گدا خوانده شوم
من باور دارم که خدا پسر بچه ای دارد
که هر روز شیشه های مغازه ها و خانه ها را می شکند
و از نانوایی ها نان می دزدد
تا بین دیگر پسر بچه های فقیر تقسیم کند
من باور دارم که خدا پسر بچه ای دارد
که اگر ژاندارک را می دید ,
حتما عاشقش می شد
و همراه او در آتش می سوخت
اما نمی دانم آیا کرور کرور معجزه کردن ها ,
می توانست آتش را بر او گلستان کند !؟
ای آبای کلیسا
می دانم
بی محاکمه من محکوم هستم
اقرار می کنم آن سیب که بر زمین افتاد
تا قانون جاذبه را به اثبات رساند
همان سیبی بود که خدا به شیطان داد
و شیطان به حوا داد
و حوا به آدم داد
و از دست آدم رها شد
تا جاذبه و دافعه را تفسیر کند
اشتباه من این بود
که توقع یک بوسه ی مهربانانه از خدا داشتم
و دلم می خواست که این دنیا ,
همشکل رویاهای من شود
و افسوس که اینگونه نشد !!
اکبر درویش . 17 مرداد ماه سال 1393
تا آتش بر " ژاندارک " نیز گلستان شود
اما , نشد
هزاران صدا بلند شد
پس دروغ بوده است
که آتش بر ابراهیم گلستان شده است
چگونه آتش
بر آن که بت های سنگی را می شکست ,
گلستان شد
اما بر این دخترک شجاع
که بت های جاندار را به فرو ریختن می سپرد
نه تنها گلستان نشد
که سخت سوزاند جسم نحیف و خسته ی زیبایش را ... !؟
ای آبای کلیسا ,
می دانم
بی محاکمه من محکوم هستم
اقرار می کنم که زمین هیچ گاه گرد نبوده است
تا بر گرد خورشید بچرخد
و ستاره ها چراغ هایی هستند
که کارشان روشن کردن آسمان در شب است
اشتباه خدا این بود
که در روز هفتم به استراحت نشست
هنوز خیلی کارها مانده بود
خلقت ناتمام ماند !!
اما اکنون ,
آهی در بساط نمانده است تا برای خریدن بهشت
چاره ای بیندیشم
به من بیاموزید چگونه تکدی کنم بی آن که گدا خوانده شوم
من باور دارم که خدا پسر بچه ای دارد
که هر روز شیشه های مغازه ها و خانه ها را می شکند
و از نانوایی ها نان می دزدد
تا بین دیگر پسر بچه های فقیر تقسیم کند
من باور دارم که خدا پسر بچه ای دارد
که اگر ژاندارک را می دید ,
حتما عاشقش می شد
و همراه او در آتش می سوخت
اما نمی دانم آیا کرور کرور معجزه کردن ها ,
می توانست آتش را بر او گلستان کند !؟
ای آبای کلیسا
می دانم
بی محاکمه من محکوم هستم
اقرار می کنم آن سیب که بر زمین افتاد
تا قانون جاذبه را به اثبات رساند
همان سیبی بود که خدا به شیطان داد
و شیطان به حوا داد
و حوا به آدم داد
و از دست آدم رها شد
تا جاذبه و دافعه را تفسیر کند
اشتباه من این بود
که توقع یک بوسه ی مهربانانه از خدا داشتم
و دلم می خواست که این دنیا ,
همشکل رویاهای من شود
و افسوس که اینگونه نشد !!
اکبر درویش . 17 مرداد ماه سال 1393
این روزها به مرگ می خندم
به مرگ ,
که بیشتر از زندگی جاری ست
که هر لحظه اتفاق می افتد
به مرگ می خندم
که پی در پی و سخت اتفاق می افتد
این روزها بیشتر به مرگ می خندم
که چون ابزاری در دست جنایتکاران شده است
که چماقی در دست اندیشه ها گشته است
که چشمانش را بسته است
و نمی بیند
چگونه به خاک و خون می کشد
از نوزادانی که هنوز شکل نیافته اند
تا پیرمردان زار و خسته و ناتوان
این روزها بیشتر به مرگ می خندم
مرگ ,
که هر روز به شکل و شمایلی تازه در می آید
دیگر خودش هم شکل خودش را نمی داند
فاحشه ی جنایت ها شده است
چون تیغی در دست هر زنگی مست
نه کودک می شناسد
نه زن
نه پیر و جوان
آری
این روزها بیشتر به مرگ می خندم
به مرگ
که بیشتر از زندگی خودنمایی می کند
که همه جا کمین گرفته است
که پی در پی و سخت اتفاق می افتد !!
آری ,
این روزها به مرگ می خندم
وقتی چشمه ی اشک هایم ,
انگار تا همیشه خشک شده است
اما این بغض لعنتی ,
لحظه ای مرا رها نمی کند
بیشتر و بیشتر به مرگ می خندم
این سایه ی گسترده بر سرتاسر جهان .....
اکبر درویش . 17 مرداد ماه سال 1393
۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه
کاش !!
سال هاست
که من ,
با کاش هایم زندگی می کنم
آیا ,
خواهد رسید
روزی ,
که کاش هایم
حقیقت را در آغوش بگیرند !؟
کاش
تمام جنگ ها ,
جای خود را به صلح و آشتی بدهند
کاش
تمام دشمنی ها ,
به دوستی و مهربانی بدل شوند
کاش همه جا آباد باشد
کاش همه آزاد باشند
و کاش ,
عدالت در همه جا سایه اندازد
کاش ...
اکبر درویش . 13 مرداد ماه سال 1393
که من ,
با کاش هایم زندگی می کنم
آیا ,
خواهد رسید
روزی ,
که کاش هایم
حقیقت را در آغوش بگیرند !؟
کاش
تمام جنگ ها ,
جای خود را به صلح و آشتی بدهند
کاش
تمام دشمنی ها ,
به دوستی و مهربانی بدل شوند
کاش همه جا آباد باشد
کاش همه آزاد باشند
و کاش ,
عدالت در همه جا سایه اندازد
کاش ...
اکبر درویش . 13 مرداد ماه سال 1393
۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه
در ستایش امید
1
بذر ناامیدی را
هر روز
در تن این خاک سیاه
می کارند
اما من
باور دارم
از دل همین خاک سیاه ,
در میان بذرهای ناامیدی
بذر امید ,
جوانه خواهد زد .
2
حتی اگر ,
تمام درها بسته باشد ,
باز هم
یک در باز خواهد بود
تا به روی زندگی گشوده شود .
3
جنازه ی امید ,
بر روی دوش مردمان تب زده
از دروازه ای
تا گورستان ,
بدرقه می شد
اما
در کنار دروازه ی دیگر ,
امیدی تازه چشم می گشود ...
4
هیچ زمستانی
تا ابد نمانده است
بهار ,
در پشت حصارهای سرد زمستان ,
به انتظار ایستاده است .
5
ایمان بیاوریم
پایان شب سیاه
سپید خواهد بود
باورهای مان را دوره کنیم .
اکبر درویش . تیر ماه سال 1393
بذر ناامیدی را
هر روز
در تن این خاک سیاه
می کارند
اما من
باور دارم
از دل همین خاک سیاه ,
در میان بذرهای ناامیدی
بذر امید ,
جوانه خواهد زد .
2
حتی اگر ,
تمام درها بسته باشد ,
باز هم
یک در باز خواهد بود
تا به روی زندگی گشوده شود .
3
جنازه ی امید ,
بر روی دوش مردمان تب زده
از دروازه ای
تا گورستان ,
بدرقه می شد
اما
در کنار دروازه ی دیگر ,
امیدی تازه چشم می گشود ...
4
هیچ زمستانی
تا ابد نمانده است
بهار ,
در پشت حصارهای سرد زمستان ,
به انتظار ایستاده است .
5
ایمان بیاوریم
پایان شب سیاه
سپید خواهد بود
باورهای مان را دوره کنیم .
اکبر درویش . تیر ماه سال 1393
اشتراک در:
پستها (Atom)