۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۱, جمعه

چقدر زیبا می خندی

 · 

.
چقدر زیبا می خندی
دیر گاهی پیش ،
من هم زیبا می خندیدم
وقتی که کودک بودم
وقتی که کوچک بودم
اما اکنون ،
خنده بر روی لبانم خشک شده است
دلگیرم
دلم بدجوری گرفته است
و بغض ،
بدجوری گلویم را می فشارد
می خواهم تا ابد ،
به این روزگار پر از تبعیض
به این دوران پر از ستم ،
گریه کنم

چقدر زیبا می خندی
اما ،
روزگاری خواهد رسید
که تو هم دیگر ،
خنده از روی لبانت محو شود
نتوانی بخندی
از فرط خشم و اندوه ،
دندان ها را به هم فشار دهی
و دلت می خواهد
دریا دریا ،
بنشینی و اشک بریزی

چقدر زیبا می خندی
چون نمی دانی
چه رنجی ست زندگی کردن
وقتی که عدالت قربانی شده است
و نابرابری بیداد می کند
تبعیض را می بینی
و دلت به درد می آید
با فقر و گرسنگی آشنا می شوی
و سایه ی شوم جنگ ،
که برجهان سایه انداخته است

وقتی عدالت نیست
وقتی که غارت و چپاول حکمفرماست
وقتی که نابرابری ،
شیوه ی روزگار شده است
چگونه می توانی بخندی ؟
و افسوس
می خواهی کاری کنی
کاری ،
کارستان
اما ناتوانی
اما عاجزی

چقدر زیبا می خندی
کاش می توانستی همیشه زیبا بخندی
بزرگ نشوی
کوچک بمانی
و نفهمی در چه دنیای بی رحمی زندگی می کنی
و چه گرگ درنده ای ،
در درون بعضی آدم ها خانه کرده است

اکبر درویش . اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر#درویش #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر