۱۴۰۱ خرداد ۲, دوشنبه

کاش ما ...

 

سنگ های " یه قل دو قل " مان ،
خنجری شد
که ناجوانمردانه ،
در سینه ی هم فرو کردیم
و بازی " خر پلیس " ،
پلیس ها را با اسلحه ای در دست ،
در روبروی ما کشاند
هر چند ،
زمین بازی مان عوض شد
اما ،
ما هم عوض شدیم
و زمانی که باید یار بودیم
خار شدیم
تا در چشم هم فرو رویم
و لقمه ای چرب تر ،
ما را به دریوزه گی کشاند
عشق ...!؟
معرکه ای شد
در وسط میدان ها
در میان خیابان ها
و بوسه های دروغی در پشت درخت ها
و وسوسه هایی که در تختخواب ها ،
تغییر هویت داد
بوی " گل " فضا را مسموم می کرد
و شیشه های الکل ،
خشم های مان را ،
از یاد می برد
راست می گویی
بد نبودیم
اما بد بودن را ،
آن چنان زیبا بلد شدیم
که تا نهایت افول ،
سقوط کردیم
آری ،
زمین بازی مان عوض شد
درخت ها را سر بریدند
و دارها را کاشتند
اما ما باغبانانی شدیم
که هر روز صبح ،
دارها را آب می دادیم
تا در هر کوی و برزن سایه اندازند
کینه ،
سینه های مان را لبریز کرد
دروغ ،
آسمان پر ستاره ی زندگی مان شد
و خود را در زیر سایه ای از جهل ،
آن چنان پنهان کردیم
تا راه توجیه را پیدا کنیم
و مفلوکیت خود را ،
با صدای بلند از تمام بلندگوها اعلام کردیم
آری !
زمین بازی مان عوض شد
و ما هم ،
نقاب زدیم
تا در زمین بازی تازه ،
کر و کور و لال ،
سر در آخور خود فرو برده ،
غم خود خوریم
آری !
زمین بازی مان عوض شد
و ما گنگ ،
هر لحظه در چاله ای فرو رفتیم
و چون بیرون آمدیم ،
گرفتار چاهی شدیم
دریغا ،
کاش ما عوض نمی شدیم !
اکبر درویش . اول اردی بهشت سال ۱۴۰۱



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر