۱۴۰۲ آبان ۲۱, یکشنبه

خونبها

 

یادم باشد
عاشقی ،
بهائی دارد
و من ،
این بها را
با خون می پردازم
در راه تو ای عشق
ای ایران
ای سرزمین دلیران

اکبر درویش . آبان ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز 




چشم هایت

 


چشم هایت
آن دو چشم زیبا
وسوسه انگیز
مرا جادو کرد
ومن ،
که همیشه
دشمن سرسخت وابستگی بودم
به چشمان زیبای تو وابسته شدم

مانده ام
درمانده
که چگونه با این وابستگی ،
باید زندگی کرد

کاش عشق کاری کند
کارستان
تا قلب تو هم ،
برای من بطپد
که تو نیز از عشق من ،
لبریز شوی
قلب های مان ،
خانه ی یک عشق عمیق شود
تا از این وابستگی ،
سر سلامت گذر کنم
تا به دلبستگی برسیم

دوستت دارم
اما نمی خواهم وابسته ی تو باشم
که می خواهم
دلبسته ی هم باشیم
تا داستان یک عشق پرشکوه شویم

اکبر درویش . اسفند ماه سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_عشق #شعر_روز #شعر_عاشقانه 



دوستم داشته باش

 


دوستم داشته باش
روزها ،
زیباتر می شوند
و شب ها ،
دلنوازتر ...

دوستم داشته باش
فصل ها بهار می شوند
دل ها عاشق
و مردان قبیله ،
در رقص های شان
پای کوبان
شادی را هلهله می کنند

دوستم داشته باش
چشمه ها از خاک می جوشند
درختان شکوفه می دهند
شکوفه ها میوه می شوند

دوستم داشته باش
صدای سمفونی بتهوون
در فضا طنین می اندازد
و شهرزاد کورساکوف ،
هر شب قبل از خواب ،
ما را به میهمانی رویا می برد

دوستم داشته باش
سارتر خدا را پیدا خواهد کرد
و نیچه ،
در میان دو هیچ ،
همه چیز را ،
در عمق دل ها جار می زند

دوستم داشته باش
مجنون به لیلی خواهد رسید
و فرهاد ،
نقش شیرین را بر کوه
آن چنان زیبا می آفریند
که انگار شیرین ،
در آغوش فرهاد ،
به معراج عشق سفر کرده است

دوستم داشته باش
تا دیگر حافظ نگوید
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل‌ها
مشکل ها ،
از میان برداشته خواهد شد

دوستم داشته باش
من هم قبیله ی عطار هستم
مرد عشق
مرد راه
مرد خطر
و درد را می خواهم
درد را
درد دوست داشتن را
که زیباترین درد جهان است

دوستم داشته باش
زیبا می شوم
آن چنان زیبا ،
که دنیا زیبا می شود

اکبر درویش . مهر ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر نو #شعر_روز #شعر_عاشقانه_ 




۱۴۰۲ مهر ۲, یکشنبه

سنگ و سگ

 


دردآور است
سنگ ها را می بندند
و سگ ها را رها می کنند

در هجوم سگ های وحشی ،
آیا می توانی به ایستی
و از رهگذران سوال کنی
آقا ؟
خانوم ؟
از کدام خیابان ،
می توان با امنیت
به میدان آزادی رسید
و در کدام رستوران ،
می توان یک شکم سیر عدالت خورد !؟

آیا منتظر هستی
که بشنوی
خیابان آزادی را بسته اند
و برای رسیدن به رستوران مورد نظر ،
به کوچه ی بن بست روبرو برو
که اگر بروی ،
دست از پا درازتر ،
باید برگردی

دردآور است
سنگ ها را می بندند
و سگ ها را رها می کنند

آقا
خانوم
من دیگر هیچ سوالی ندارم
خفه خون می گیرم
و در اولین فرصت
خودم را حلق آویز می کنم !

اکبر درویش . زمستان سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز