۱۳۹۹ دی ۹, سه‌شنبه

انسانی که نقش مترسک را بازی می کند


 

برهنه شو !

 برهنه شو

در آغوش من این بستر شعرهای ناگفته این خانه ی سکوت های ممتد این بذر کاشته شده در خفقان این سلول واژه های ناتمام که زخم تمام تاریخ را ، بر جسم و روح خود دارد برهنه شو در آغوش من این تحریف شده ی راهزنان این غارت شده ی دزدان که در کوچه های رگ هایش ، خون قربانیانی جاری ست که هیچ نگفتند هیچ تا به مسلخ رفتند و گورها را پر کردند برهنه شو در آغوش من این زخمی همیشه به اعدام محکوم که دوست داشتن را ، هر روز تجربه کرده است اما عشق را ، در بازار مسخی یافته است که در برابر افول سر تسلیم دارد برهنه شو در آغوش من و لب هایم را با هزاران بوسه ی امید نوازش کن مرا دلداری بده خسته ام دل شکسته ام دنیا را خانه ی مکر و فریب یافته ام و انسان را ، دشمن انسان ! مرا دلداری بده من وسعت تمام خشکی هایی هستم که به دریا سلام گفتند برهنه شو در آغوش من این بستر تازیانه های تاریخ این خانه ی صلیب های هر روز شاید ، در کنار تو ، لحظه ای بیاسایم و در خواب ، دنیا را ، آن چنان ببینم که آرزو می کنم ! اکبر درویش . آبان ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #اجتماعی #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر



آی آدم ها


 

می رقصید !!


 

خودم را هجی می کنم !

 خ

دال الف هجی کردم زیر لب خدا را اما هیچ چیز نفهمیدم هیچ چیز کوری بود کری بود و لالی در جهان سوت و کور ، حکمفرما تنها صدای مرگ بود صدای جنگ و قساوتی که بر جهان سایه انداخته بود دریغا دریغا استغاثه هایم بی هوده بود و تلاش هایم ، بی نتیجه ... بر دوش می کشیدم دردها را رنج ها را و ناتوان که کاری نمی شد کاری کارستان ! مانده ام برای دوست داشتن برای آزاد زیستن و مساوی کردن کفه های این ترازوی بی عدالتی چه باید کرد خودم را هجی می کنم دوست می دارم مردم را عشق می ورزم آزادی را و بر سجاده ی عدالت ، سجده می کنم خودم را هجی می کنم دوست می دارم پس هستم ! اکبر درویش . ۳۰ آذر ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #اجتماعی ##شعرهای_اکبر_درویش #درد_معاصر #شعر_زمانه #شعر_نو



ای نغمه ی آزادی


 

عشق اگر عشق باشد


 

با من برقص ای آزادی


 

اما ما هم را یافتیم


 

خدا کجاست ؟


 

در جهان آشوب


 

قربانی شده ام !


 

زخمی شده ام


 

تنها مانده ام