وقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه
۱۳۹۵ مهر ۷, چهارشنبه
۱۳۹۵ مهر ۵, دوشنبه
۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه
۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه
۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه
۱۳۹۵ شهریور ۲۹, دوشنبه
چه داستان تازه ای شده است !؟
انسان
این نامعلوم
این نامفهوم
در میان پنجه های درد
گره خورده ... !؟
سرنوشت ما را ,
سالیان ها سال
کتاب کردند
کتاب ها پر شد
اما ما همچنان ,
مانند ماهی افتاده در خاک ,
دست و پا می زنیم !
هیچگاه نفهمیدیم که چرا به دنیا آمدیم
چگونه کودکی کردیم
چگونه بزرگ شدیم
چگونه زندگی کردیم
ما از پشت چوب الک دولک ها
بازی ها را
به لب تاپ ها و کامپیوترها سپردیم
و طشتک ها
هشتک شدند
اینگونه انسان مدرن
وارد گود زورخانه شد
تا پشت خود را به خاک برساند
کاری که گاوها نکردند !!
چگونه کودکی کردیم
چگونه بزرگ شدیم
چگونه زندگی کردیم ؟
هیچ
برج ها بلند شدند
ما کوتاه شدیم
شهرها بزرگ شدند
ما کوچک شدیم
تا عصر جدید ,
شکوه و عظمت خود را ,
به رخ کسانی برساند
که پیش از این
معنی آرامش را فهمیده بودند
اگر چه آسایش نداشتند !
انسان مدرن
انسان کله پوک مدرن
انسان قاتل مدرن
و انسان هایی بس فروافتاده
که در سطل های زباله ی عصر جدید ,
به دنبال لقمه ای نان می گشتند
به قیمت چه از دست دادن هایی
صاحب قیمت شدیم
قیمت هایی که هر روز مانند ارز,
بالا و پایین می رفت
و ما شاهد سقوط خویش می شدیم
از بالاترین برج های دنائت ...
عصر جدید
خوب بود
مدرنیسم عالی بود
اما ما خوب نبودیم
ما عالی نبودیم
ما هنوز در برهوتی دست و پا می زدیم
که انگار در غارها
به اعتکاف نشسته ایم
عشق را قربانی کردیم
شرافت را فربانی کردیم
حقیقت را قربانی کردیم
تا قدرت بگیریم
تا ثروت بیندوزیم
تا مردم دو دسته شوند
دارا و ندار
ضعیف و قوی
و استبداد بیداد کند
و استثمار عربده بکشد
و فقر ,
چهره ی کریه خود را به نمایش بگذارد !
و شورش ها
و انقلاب ها
که هیچ کدام راه نجات ما نشدند
ما هرگاه از چاله ای درآمدیم
با دست خود چاه بزرگ تری کندیم
ما در عصر جدید ,
عصر حجر را تجربه کردیم !
گرسنه گی انسان
افسانه نیست
هنوز هم دیکتاتورها حکومت می کنند
هنوز هم جهل ,
بر افکار مالیخولیایی ما سایه انداخته است
و عصر جدید ,
با چهره ای تازه ,
به استبداد و استثمار عظمت می بخشد
ما پیروز نشدیم
ما هر چه را که داشتیم
در بازی بی هوده ای باختیم که فکر می کردیم
پیروز و سربلند بیرون آمده ایم
و آزادی
کالایی تقلبی شد
که میان ما تقسیم گردید
اما آزاد نشدیم
و عدالت
رویایی بود
که هیچگاه تحقق نپذیرفت
ما در زیر سایه ی وحدت ,
به تفرقه رسیدیم !
خوشحال باشیم
در دنیایی زندگی می کنیم
که فریاد آزادی سرداده است
اما زندان ما شده است
خوشحال باشسم
برابری انسان
می رود تا برای همیشه در گورهای دسته جمعی
به خاک سپرده شود
اکنون فصل جنگ هاست
فصل برادرکشی
فصل غارت و چپاول
و انسانیت ,
می رود تا از فراز قله ی رفیع هستی
به فهقرا سقوط کند
وقتی که جهل آن چنان بزرگ می شود
که خود را حق قلمداد می کند
انسان
این نامعلوم
این نامفهوم
قربانی شدن به دستان هم
چه داستان تازه ای شده است !؟
اکبر درویش . اواخر شهریور ماه سال 1395
۱۳۹۵ شهریور ۲۸, یکشنبه
۱۳۹۵ شهریور ۲۷, شنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)