۱۴۰۱ مهر ۲۴, یکشنبه

گریه وانه !



حالتون خوبه ؟
_ نه !
حال خوب ،
سیری چند !؟
کجا
می شود پیدا ،
حال خوب ؟
وقتی همه پر از دردند
اندوهگین
و در عزای گل هایی که پرپر می شوند ،
سوگوارند
کجا
می شود پیدا ،
حال خوب !؟

حال من خوبه ؟
_ آری !
حال تو خوبه
چون ،
گوش هایت را گرفته ای
خود را ،
به کوری زده ای
نمی بینی
چه بر سر این مرز و بوم می آید

حال تو خوب است
بخند
خندوانه ات
پیشکش خودت
که مجیز گوی ستم گشته ای
و چه می دانی
در خیابان های شهرت
در هر کجای این سرزمین ،
بپاخاستگان ،
فریاد می زنند
و تو ،
هیچ گوشی برای شنیدن نداری

حال ما ،
خوب نیست
این روزها ،
حال ما
حال تمام ما ،
خوب نیست
اما ،
می شود روزی ،
که حال ما هم خوب شود
صبوریم
استوار
مقاوم
تا روز حال خوب ...

با رامبد جوان مجری خندوانه

اکبر درویش . ۲۲ مهر ماه سال ۱۴۰۱

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر_روز#رامبد_جوان#خندوانه#مهسا_امینی#زن_زندگی_آزادی 




 


بخواب جونم لالا لالا

 


لالا لالا گل زیبا
بخواب جونم لالا لالا
کنون که خفته ای در خاک
گذاشتی بر دلم غم ها

دلم می خواست که تو باشی
ببینی اسم تو هر جاست
تو رفتی اما نام تو
کنون در قلب و روح ماست

لالا لالا گل مریم
واسه مردم شدی پرچم
شدی تو اسم رمز ما
تو رو می خوننت هر دم

لالا لالا گل پونه
دل این مردمان خونه
ببین هر عاشق زخمی
داره اسمتو می خونه

لالا لالا گل زیره
روزا با شب چه درگیره
ولی یک روز سحر می شه
سیاهیه که می میره

لالا لالا گل مریم
واسه مردم شدی پرچم
شدی تو اسم رمز ما
تو رو می خوننت هر دم

اکبر درویش . ۲۰ مهر ماه سال ۱۴۰۱

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #ترانه 




تنها صداست که می ماند

 


راست گفتی ؛
فروغ
تنها صداست که می ماند
صدای من
صدای ما
که همصدای هم می خوانیم
دردهای مان را
که سرود خواستن ماست
و‌ آهنگ‌ برخاستن ما
که چون آوازی ،
در سرتاسر جهان ،
پیچیده است
این فریادها ،
لرزه به اندام جهان انداخته است
این فریادها ،
نوید آمدن روز روشن را ،
بعد از این شب های تاریک می دهد .

اکبر درویش . ۱۶ مهر ماه سال ۱۴۰۱

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_روز 




می اندیشید

 


می اندیشید
به آرزوهایش
شایدها
بایدها
و شایدهایش ،
دری بسته بود
که گاه ،
در خواب می دید
و بایدها ،
و بایدهایش را ،
باد با خود برده بود
در کجا ؟
در ناکجاآباد !

می اندیشید
اکنون
شاید
شاید هایش را ،
با بایدها
از خواب و خیال گرفته
تا به واقعیت برساند

می اندیشید
اکنون آیا
بایدهایش
شاید هایش را ،
احیا خواهد کرد ؟

بر خواست
لباس هایش را پوشید
کفش ها را به پا کرد
و بیرون زد
تا ...

اکبر درویش . ۱۰ مهر ماه سال ۱۴۰۱

#akbar #darvish #akbardarvish # اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_روز