۱۳۹۹ اسفند ۱۴, پنجشنبه

قرصی پیر

 

قرصی پیر ، از کوچه گذشت تا ، به خیابان رسید نگاهی به اطراف انداخت نگاهش به خیابان غرق در کثافت ، و جوی های غرق در لجن ، و ... از خیابان گذشته ، به آن سوی خیابان که رسید ، وارد کوچه ای بن بست شد نگاهی به اطراف انداخت جز چند سگ ولگرد ، جز چند معتاد در چرت فرو رفته ، و یکی دو زن هرزه ی از کار افتاده ، هیچ چیز ندید . به روی پلکان درب خانه ای قدیمی نشست سیگار اشنویی آتش زد و کپی عمیق به سیگار چند پک عمیق دیگر ... لحظه‌ای به فکر فرو رفت غرق در دریای اندیشه شد در خیال با خود می گفت : - چرا فقط پنج قرص برای ده ساعت !؟ من نشئگی ی همیشه گی می خواهم من از دنیا بیزارم هیچ کس درد مرا حس نمی کند هیچ کس به من محبتی نکرده است تنها فقر و بدبختی ، سهم من از این دنیا بوده است باز غرق در فکر و خیال شد . قرصی پیر ، با تاسف سری تکان داد دست به جیب لباس پاره و وصله وصله اش برد ته جیبش را با وسواس جستجو کرد قرص های اسپرس، با آن سفیدی ی مسخره ی شان ، در دست او نمایان شدند یک ... دو .... سه ... چهار ... پنج ... بیست عدد بودند . قرصی پیر ، زیر لب گفت : - یا نشئگی ی همیشه گی ! و قرص ها را بی درنگ بلعید . لحظه ها در پشت سر یکدیگر ، به سرعت می گذشتند و ... قرصی پیر ، به خواب فرو رفته بود به خواب ابدی ! اکبر درویش . ۹ آذر ۱۳۵۱ کرج #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر