۱۳۹۶ مرداد ۳۰, دوشنبه

خالق جهان کاش شاعر بود


تا همراه خدا می رقصیم


چه کسی این دنیا را به خاک و خون کشید !؟


پرسش


خواب باران دیده ام


به افتخار آزادی


خدا را ...


۱۳۹۶ مرداد ۱۲, پنجشنبه

مطمئن باش


این شعرها ...


بی تو به هیچ رسیده ام


این تضاد !!


حکایت این روزهای من !


راهی جاده های ارتداد


اما هنوز ایستاده ام


۱۳۹۶ مرداد ۱۱, چهارشنبه

این تضاد !!


دست های من هنوز


با تو به درد رسیده ام


تکیه به ناکسان مکن


مگر دست های ما ...


کاش این بار که می رقصد


۱۳۹۶ مرداد ۹, دوشنبه

خالق جهان اگر شاعر بود


چه راه دشواری !؟


دنیای بی شاعر


خار بی گل شده ای !؟


ای عشق


از هم که دور می شویم !


۱۳۹۶ تیر ۲۴, شنبه

از همیشه به تو نزدیک ترم


آغوشم هم اندازه ی توست


دیگر هیچ چیز نمی خواهم


عشق را بر من ببار


تا دنیا عاشقانه برقصد


۱۳۹۶ تیر ۱۴, چهارشنبه

جنگ را دوست ندارم


جنگ را دوست ندارم


جنگ را دوست ندارم


جنگ را دوست ندارم


جنگ را دوست ندارم


۱۳۹۶ تیر ۷, چهارشنبه

انتظار گام هایت را می کشد


فریاد کشید


وقت آن است دنیا را ...


کاش خدا رابین هود بود


کاش خدا زورو بود


ناگهان خود را در زمین تنها دیدند !


فریاد کشید


۱۳۹۶ تیر ۶, سه‌شنبه

دیگر مرگ هم حریف من نمی شود !

از مرگ گذشته ام
 تا روئینه شده ام ...
سال ها ,
در جسم هایی که خویشاوند من بودند
بی هیچ نسبت نسبی یا سببی
تا هر بار به گونه ای محکوم شوم
از مرز زندگی بگذرم
 روئینه شدن آسان نبود !
ژاندارک شدم
تا برفراز هیزم هایی که شعله ور بود
 سوختن را تجربت کنم
عین القضات شدم
تا شمع آجین شوم
حلاج شدم
تا بر دار کشیده شوم
تاج خار عیسی بر سر نهادم
تا صلیب خویش را
بر فراز قتلگاه
بوسه زنم
به صلیب میخکوب شدم
 تا روئینه شدن را باور کنم !
هزاران بار در سحرگاهان ,
روبروی جوخه های اعدام ایستادم
تا با فرمان شلیک
جسم خود را تقدیم کنم
 روئینه شدن آسان نبود !
در جسم پرومته خانه کردم
سربازی شدم
که فرمان شلیک را شنید
اما به مردم بر پا خاسته
که بی گناه محکوم شده بودند ,
شلیک نکرد
اما تیری در قلب عاشق من نشست
 تا روئینه شدن را باور کنم !
بارها محکوم شدم
تا تسلیم گیوتین شوم
حتی بارها پدران مقدس ,
حکم ارتداد مرا امضا کردند
تا به مرگ سلام کنم
 روئینه شدن از چنین راهی می گذشت !
دهانم را از سرب مذاب پر کردند
چشم هایم را از کاسه در آوردند
و روزهای بسیاری را در سیاهچال های نمناک ,
سپری کردم
تا جنون و جزام بگیرم
و از پای بیفتم
بارها جسد مرا در گورهای دسته جمعی ,
به خاک سپردند
بی هیچ نشانه ای و سنگ قبری
 روئینه شدن آسان نبود !
هان ,
آنک ,
از مرگ گذشته ام
تا روئینه شده ام
 که دیگر مرگ هم حریف من نمی شود !
اکبر درویش : 4 تیر ماه سال 1396

۱۳۹۶ خرداد ۳۱, چهارشنبه

کاش ...

کاش فرعون نبود
برده گی نبود
اسارت نبود
پیامبری نبود
موسی هم نبود
 چه می گویم !؟
کاش عیسی نبود
یحیی نبود
مریم نبود
صلیب نبود
قیصر نبود
شام آخر نبود
 چه می گویم !؟
کاش حتی یونس هم نبود
یعقوب هم نبود
یوسف هم نبود
سلیمان هم نبود
 چه می گویم !؟
کاش داوود نبود
لوط نبود
ابراهیم نبود
اسماعیل نبود
اسحاق نبود
و حتی نمرود هم نبود
 چه می گویم !؟
کاش تنها من بودم و تو
و مردمانی عاشق
در دنیایی که
نه جنگ بود و نه کشتار
نه نفرت بود و نه کینه
نه بمب اتم بود نه سلاح شیمیایی
 همه دلبسته ی یکدیگر بودند
اگر هم قرار بود پیامبری بیاید
از زمره ی عاشقان می بود
مجنون بود
لیلی بود
فرهاد بود
شیرین بود
 با عشق عجین شده بود
کاش پیامبران
تنها عشق عشق می گفتند
خدا را عشق می خواندند
دنیا را گرد عشق می پاشیدند
مردم را شور عشق می دادند
هنر عشق ورزیدن را می آموختند
 و شور دوست داشتن را ...
کاش نه بهشت بود
نه جهنم
فقط عشق بود
عشق
 همین ... !!
اکبر درویش 30 خرداد ماه سال 1396

چگونه باید زندگی کرد !؟


دریغا دریغا ...

برشی از یک ترانه