۱۳۹۶ خرداد ۹, سه‌شنبه

انقلابی دیگر باید


هیزم شو ...


عشق سخن بگوید


به همین سادگی


فاصله را از میان بردار


ننویسندگی : مخاطب خاص


ننویسندگی : مخاطب عام


۱۳۹۶ خرداد ۷, یکشنبه

پشت سر را چراغی کن ...

نگاه نکن پشت سر را
جز ویرانه ها
مگر چیز دیگری به جا مانده است
که هنوز مردد هستی .. که می خواهی برگردی
 و نگاه کنی !؟
پشت سر را چراغی کن
در دست بگیر
 تا روبرو را روشن کنی !
در پشت سر هنوز عجوزه ها
بر سر گورهای ویرانه نشسته اند
و زیر لب اورادی را می خوانند
 گه خود هیچ نمی فهمند
کلاغی کلاغ دیگر را خاک می کند
آهوئی به جفت خود می اندیشد
که تیر شکارچی
زندگی را از او گرفته است
 و گنجشکی به فکر غذای جوجکان خود است
پشت سر هنوز
مرده ها را به خاک می سپارند
پسر بچه ای در خیابان گم شده است
و مادری که چادرش را به دندان گرفته است
و نمی داند که سرنوشت
او را به کجا می برد
 و گزمه هایی که خیابان را قرق کرده اند !
پشت سر تاریخ درد
و جغرافیای رنج
هنوز در مدرسه ها تدریس می شود
و معلم بیچاره ی ریاضی
هر کاری می کند نمی تواند ثابت کند
 که یک با یک برابر است
پشت سر را چراغی کن
در دست بگیر
 تا روبرو را روشن کنی !
باید قوی باشی
با استواری گام بردار
نترس ... جنگ هنوز ادامه دارد
وقتی نمی جنگی
و پوتین هایت را در آورده ای
 تنها شکست است که به تو لبخند می زند
باید قوی باشی
مرد جاده های سخت
بن بست ها را ویران کن
بیهوده نگفته اند : نتوانستن
بزرگ ترین دروغ تاریخ است
به توانستن بیندیش
 تو می توانی
پشت سر هنوز باد دروغ می وزد
و علم جهل دست به دست می گردد
هنوز مادرانی هستند که منتظرند
تا خبر مرگ فرزندان شان را بیاورند
پشت سر جنگ است
جنگ های صلیبی
و ضحاکان مار به دوش
که هنوز تشنه ی خون جوانان هستند
پشت سر
هنوز فریب است و ریا است و تزویر
و نعره ی سالوسان ...
 مسیح کشی قصه ای ست که هر روز تکرار می شود !
پشت سر را چراغی کن
در دست بگیر
 تا روبرو را روشن کنی !
روزهای خوب
نخواهند آمد مگر با دست تو
قدم هایت را محکمتر بردار
با قلبی سرشار از امید
بیهوده نگفته اند : نتوانستن
بزرگ ترین دروغ تاریخ است
به توانستن بیندیش
تو می توانی
 اگر هنوز قلبت از عشق لبریز و سرشار باشد !
اکبر درویش . 5 خرداد ماه سال 1396
 مصادف با سالروز میلادم

۱۳۹۶ خرداد ۵, جمعه

چه می گذرد بر روز و روزگار ما !؟


سنگ باش


بازیچه شده ام


غمگنانه


سنگ شود


اما ندانستم


ای میلاد ...


پر کن استکان مرا !


من که امیدی ندارم !


ترنس سکشوآل ها را حمایت کنیم


۱۳۹۶ خرداد ۱, دوشنبه

پنچر کنید چرخ این عشق ها را ...

پنچر کنید
چرخ این عشق ها را
که با تزویر باد شده اند
پرند از دروغ
پرند از فریب
پرند از ریا
گاهی به سواستفاده ختم می شوند
گاهی به قربانی کردن
گاهی هم ...
چه بگویم
 که ناگفتنش بهتر است !
مجلس ختمی بگیریم
اعلامیه بزنیم
و مردم را دعوت کنیم
تا در مجلس عزای عشق
 سوگواری کنند
عشق مرده است
آری عشق مرده است
و این لاشه ی متعفن وابستگی و دروغ را
که بر قلب ها سایه انداخته است
 امروز در مسند عشق ببینیم
عشق هم بود
عشق های قدیم
که پراز صفا و صمیمیت بود
که خالی از دروغ
که خالی از فریب
که خالی از هوس بود
عشق های این زمانه
آن چنان متعفن و بد بو شده اند
که بوی گند آن
 همه را به خفقان واداشته است !
لیلی های بزک کرده ی این زمان
مجنون های نقاب زده ی این روزگار
چه می دانند عشق یعنی چه
به دل شان دروغ می گویند
به خودشان دروغ می گویند
و در زیر آسمان دروغ
 دل به پوچی خود بسته اند
فرهادهای بیمار این زمان
شیرین های روانی این دوران
چه می دانند عشق یعنی چه
قلب شان در زیر شکم شان قرار گرفته است
و مغزشان
در کار توطئه و نقشه های شوم
 تا توهم می رود
دوست داشتن نیست
این دوستت دارم گوئی های شان
مانند آب دهان است
که هر لحظه در زمین توف می کنند
نه قلب شان زیباست
نه اندیشه ی شان پاک
فقط یکدیگر را دور می زنند
هر روز به فکر حیله ای تازه
 و هر روز در اندیشه ی عشقی دیگر !
عشق های ساعتی
عشق های روزانه
عشق های هفتگی
عشق های ماهیانه
هر روز عاشق می شوند
و روز دیگر فارغ
خود را گول می زنند
دیگران را گول می زنند
و از عشق
 یک عنصر فریبکارانه ساخته اند
پنچر کنید
چرخ این عشق ها را
دنیا بدون این عشق ها
 حتما زیباتر و مهربان تر به نظر خواهد آمد !
اکبر درویش . 28 اردی بهشت ماه سال 1396

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

تا مسیحایی دیگر شوم


گزارش به خاک


کاش لقمه ای نان بودی


من کافرم !


با این که می دانستی


۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

خدا پشیمان شده است !

از دست نوشته های :
 " در سایه ی ارتداد "
خدا را دیدم
مست
مست مست
در گوشه ای زانوی غم بغل کرده بود
 زار زار می گریست !
دلم سوخت
در کنارش نشستم
علت غم و اندوهش را پرسیدم
گفت :
آن چه این انسان ها با هم می کنند
به هیچ منطقی جور در نمی آید
بی رحم و سنگدل شده اند
اهل کینه و ریا
 و همه پشت ماسک ها زندگی می کنند
پشیمان شده ام
نادم هستم
از این که
انسان را خلق کردم
می اندیشیدم که او
اشرف مخلوقات خواهد شد
اما او
جنایت را
جنگ و خونریزی را
 و برادر کشی را انتخاب کرد
اکنون می نوشم
تا فراموش کنم
این انسان دو پا
چه جنایات فجیعی را مرتکب می شود
 این ها به خودشان هم رحم نمی کنند !
با او هم پیاله شدم
و گفتم :
دیدی این شیطان لعین
از آن آدمیان پست و کینه جو
که از خاک آفریدی شان
پاک تر و منزه تر است !؟
این دلیل بود که او را سجده نکردم
اما کنون ببین
که آدم عزیز دردانه ی تو
که تمام ملائک سجده اش کردند
از فرمان تو سرپیچی می کند
دل به کینه و نفرت بسته است
 و دنیا را به خاک و خون کشیده است !
قطره های اشک
از چشمانش سرازیر شد
 و تمام پهنه ی صورتش را فرا گرفت ...
اکبر درویش . 24 اردی بهشت سال 1396

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

چون باور کردند پرواز را


تا دنیا دیوانه خانه نشده است !


چه زیبا شعار می دهیم


و بعد از آن ما فرزندان جنایت شدیم


فتوا می دهم


آخرین روز پیامبری یونس نبی

از دست نوشته های :
 " در سایه ی ارتداد "
چون یونس ,
بعد از سال ها تلاش و پشتکار,
نتوانست حتی یک نفر را
به دین خود در آورد ,
 ناامید شد
چگونه یک پیامبر,
این همه سال کوشش می کند
رنج می برد
اما کسی دعوت او را نمی پذیرد
 و تنها می ماند !؟
آیا بر حق نیست ؟
 آیا باطل است !؟
این گونه بود
که شهر و دیار خود را ترک کرد
 و آواره ی کوه و بیابان شد
رفت و رفت ,
تا به لب دریایی رسید
و کشتی بزرگی را دید
که مسافران را سوار می نمود
 تا با خود به سوی دیگر دریا ببرد
یونس هم ,
 سوار آن کشتی شد
در میان راه ,
دریا طوفانی شد
مسافران و خدمه به فکر افتادند
تا با سبک کردن کشتی ,
بر امواج فائق آیند
 شاید از غرق شدن کشتی جلوگیری کنند !
بار و بنه ,
و گاوان و گوسفندان اضافه را ,
داخل دریا ریختند
اما باز هم کشتی در حال غرق شدن بود
آن گاه قرعه انداختند
و هر سه بار
قرعه به نام یونس افتاد
همه با هم هم پیمان شدند
 و یونس را به دریا انداختند
دریا طوفانی بود
و پر از موج های وحشی سهمگین
 راه نجات دشوار بود
یونس خدا را به نجات خواند
و خدا فرمان داد :
شنا کن تا بتوانی به ساحل نجات برسی
یونس نبی گفت :
اما خداوندا
من شنا بلد نیستم
ناامید بود
و خداوند چنین گفت :
پیامبری که شنا نمی داند
 بهتر است که در دریا غرق شود ...
و این
 آخرین روز پیامبری یونس نبی بود !
اکبر درویش . 18 دی ماه سال 1395

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

روزهای بی آرامش را باور کنید !


کاش ما را اهلیت کولی گرفتن بود !


کشتارگاه آباد خواهد شد


رای می دهم


به تو رای می دهم


هر روز هزاران بار


فتوا می دهم که شراب شیراز ...


خود را نفرین می کنم


۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

... که اهل شنیدن باشد !

خواب هایم ,
تا کجا تاخته اند ؟
مرزها ,
به بن بست رسیده اند
و دیوارهای صوتی
 در سر من شکسته اند
ریشه های مان ,
یکی یکی
خشک می شوند
و معلق در میان زمین و آسمان ,
 به تار مویی آویزان مانده ایم
چگونه داد بکشیم
که هر چه اندیشیدیم
مسخ شد
و بر باد رفت
و در جا زدیم
تا افول افکارمان
 فوران زد
من نمی فهمم
من نمی توانم درک کنم
این بازی را
چگونه هر روز پهلوانی می سازیم
و آن چنان در کنارش پای می کوبیم
تا بت شود
آن گاه بت پرستی را بدعت می گذاریم
و هورا کشان
در کنار هم ,
دست در دست هم
 می رقصیم !؟
ساعت شماته دار
انگار
کهنه و قدیمی شده است
از کار افتاده است
دیگر زنگ نمی زند
و می رویم تا خواب زمستانی را ,
 در دیگر فصول سال تجربه می کنیم
خواب هایم ,
آه ,
چه اندوهناک قرص های خواب آور را
پشت هم می بلعند
گنگ
نامعلوم
و تعبیرهایش
که نه می توانم بگویم
و نه گوشی مانده است
 که اهل شنیدن باشد !
اکبر درویش . 18 اردی بهشت سال 1396
#اکبر_درویش

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

و عجیب تر , ... ؟

پرده ها را ,
حلق آویز کنید
اکنون که پنجره ها ,
در سوک باغچه
سیاه پوشیده اند !
دیر گاهی ست که باران , ... ؟
از آسمان به زمین نمی بارد
از زمین به آسمان
و پرستوها ,
در خانه ی موش های کور لانه می کنند
عجیب است
و عجیب تر
قیافه هایی ست
که نقش موش مرده گی را
به زیبایی ایفا می کنند
مترسک بسازید
تا می توانید مترسک بسازید
شاید روزی مترسک ها
توانستند حرکت کنند
تا باغچه ها را نجات دهند
کلاغ ها که جز غارت ,
کاری بلد نبودند
هجوم ملخ ها ,
که قصه نیست
سرتاسر مزارع را پوشانده اند
دیر گاهی ست که باران , ... ؟
چه می گویم ؟
زمین به آسمان خاک می پاشد
تا چشم ها را کور کند
تا گوش ها را کر کند ...
عجیب است
و عجیب تر,
نقاب های زیبایی که هر روز ساخته می شود
تا چهره های زشت و پلید را
پنهان کنند
و مردم ,
با چشم های بینا نمی بینند
با گوش های شنوا نمی شنوند
و زبان خود را می برند
تا در آتش بیندازند
تا لال بودن خود را اثبات کنند
عروسک بسازید
تا می توانید عروسک بسازید
این عروسک های کوکی ,
فقط تا وقتی حرف می زنند
که کوک شان تمام نشده است !
گورستان هاست
که پراز جنازه های ساکت و ملول است
آیا این جنازه ها ,
که راه می روند
که می خورند و می آشامند
اما زبان خود را خورده اند
تا لال شوند ,
گورستان خود را زیبا می بینند ؟
مرغ های ماهیخوار,
که ماهی ها را غارت کرده اند
دندان تیز گرگ ها ,
که افسانه نیست
این همه گوسفند سر بریده بر زمین افتاده اند
دیر گاهی ست که باران , ... ؟
ابرها فقط آسمان را سیاه کرده اند
خورشید را پنهان می کنند
تا شب باشد
تا شب برای همیشه باشد
عجیب است
و عجیب تر
این جهل در ما ریشه کرده
که آن را آگاهی ناب می دانیم
خوب خود را فریب می دهیم !
اکبر درویش . 14 اردی بهشت ماه سال 1396

اکنون میان دو هیچ


لطفا سینماها را تعطیل کنید !


رفیق ولادیمیر


۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۵, جمعه

اسم این را زندگی گذاشته ایم !


و زندگی می کنیم !


چه درمان دهشت آوری !


نبودن را تجربه می کنیم