۱۳۹۵ آبان ۱۰, دوشنبه

۱۳۹۵ آبان ۸, شنبه

چراغ ها خاموش که می شوند


لقمه ای نان می بیند


من فراموش نمی کنم !


بال پرواز مرا بسته اند


دلتنگی حد و مرز نمی شناسد


۱۳۹۵ آبان ۷, جمعه

با بوسه


تو را من چشم در راهم


انقلاب تو بودی


دوستت دارم


باور نکنید


چشم هایت وقتی بارانی می شود


۱۳۹۵ آبان ۶, پنجشنبه

پلکان تو می شوم


خدا گرسنه است !


آیا خدا هم مرد !؟


خدا سرش را به زیر انداخته است !


قطع گردید !!


خدا چه اش را بفروشد !؟


۱۳۹۵ مهر ۲۵, یکشنبه

گرگ ها ... !؟

عکس

ترس هایت را !؟

عکس

متبرک می شوم

عکس

مانند زن ها !

عکس

آسمان خانه ی ما ابری ست !

عکس

۱۳۹۵ مهر ۲۳, جمعه

و عدالت قربانی گردید


آه و افسوس


افسوس که بیداری !!


بجنگ حتی اگر شکست بخوری


و عدالت قربانی گردید


انقلاب نگاه تو بود


۱۳۹۵ مهر ۲۲, پنجشنبه

من و تو می توانیم


بی تو که می مانم


به فرج بعد از شدت می اندیشم


مکاشفه ی اکبر رسول به اهالی دنیا


من خدا را ...


من قهوه ی قجر را ترجیح می دهم


پاها را فدای کفش ها کردیم !


۱۳۹۵ مهر ۲۱, چهارشنبه

انسان !؟


کسی که مثل هیچکس نیست


اما هیچ نگفته ام !


گفت خدا


چرا خدا که این همه کوچک نیست


نوشدارو نباش


پرسش