۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۱, شنبه

سلطنت !!


نان و ایمان


ننویسندگی : دریغ و درد


بیان احساسات یک ترنس سکشوآل


دستمال کاغذی ام انگار


۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه

بازی زندگی


مرا نترسان


شعر من !!


زندگی ساده است


شراب مرگ را تجویز کنید


چه بیرحمانه تجاوز شد


۱۳۹۵ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

دروغ زیبا !!


اما تو را نمی بخشم !


قافیه را باختم


گاوها " ما " " ما " کردند ...


شاید چوپان خود را به خواب زده است !؟


چه احساس دردناکی !؟


تا کوتاه تر شود این عمر


۱۳۹۵ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

مردمی که گرسنه اند !!


ایمان گرسنگان


ایمان به لقمه ای نان


مرگ هم با من بازی می کند


باکره مانده ام !!


کاش ... !!


۱۳۹۵ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

عریان شو


درد زایمان گرفته ام !


مرا آبستن کن !!


ترس با تو بودن


آبستن شده ام


از زندان شرم بگذریم


خفتن در آغوش او چه لذتبخش است


هیچ شنبه



چراغ ها را خاموش کردم ؟
اما انگار ,
هنوز پنجره ها باز مانده است
و مگس های موذی
هوای عفونت بار جهان را
مزه مزه می کنند !

یادم رفت
نه , ...
یادم مانده است
من شاهد یک بازی مسخره شدم
دلقک ها را در سیرک
ملیجک ها را در دربار
و مترسک ها را در شالیزار
به صلیب می کشند !

آه ...
آه ...
سنگسارش کنید
اقرار کرده است
دیشب با دریا هم آغوش شده است
شبی را با ماه هماغوشی کرده است
و باکره گی اش را دو دستی ,
به ماه هدیه کرده است
تا بکارت دست نخورده اش ,
پهلوانان را به زانو در آورد
این زنای محسنه را چگونه طاقت می آورید !؟
بکشیدش
سنگسارش کنید
آسمان بوی تن او را فراموش نکرده است !

و اعدامی بیگناه
طناب دار را ,
خود به گردن خود می اندازد !

هوا بوی تن مردانی را می دهد
که از میدان سنگسار برگشته اند
و با دخترهای نابالغ همخوابه می شوند

اسم آن چند شنبه ی گمنام چه بود
همان چند شنبه ؟
که هیچ شنبه بود
که بی شنبه بود !
ناگهان شیپورها را نواختند
و یهودا ,
سینه اش را راست کرد
گامی به پیش برداشت
و شجاعانه ,
خود را عیسی معرفی کرد
جانفشانی کرد
تا به جای عیسی به صلیب کشیده شود
اما عیسای خائن ,
دست در دست مریم
مست و مدهوش ,
به حجله ی زفاف می رفت
تا در بستری از خون ,
کودکانی را به دنیا هدیه کند
همه کور
همه کر
همه لال ...

هوا بوی هم آغوشی گرگ ها را می دهد !

چند شنبه بود
که کودکان نابالغ
در بستری به خواب رفتند
که به جای صدای لالایی
تن خود را برای فروش عرضه کردند !؟

این خودارضایی شهوتناک
هابیل را به کشتن داد
تا فرزندان آدم
صلیبی بر دوش خود حک کنند
و طناب دارشان را
بر گردن خود حکاکی کنند
وگرنه کوه ها ,
چگونه از جای خود تکان می خوردند
و عشق ,
چگونه در سطل های زباله ,
به سوی کوره های بازیافت می رفت !؟

هورا بکشید
کف بزنید
وسط میدان را باز کید
اکنون وقت رقصیدن است
بر قله ی هیچ
در یک چندشنبه ی بی شنبه
که مردان عقیم می شوند
و زنان به سوگ می نشینند

این گوساله ی سامری ,
آن چنان زیبا شده است
که حتی موسی را فریب می دهد
بگذار کشتی نوح غرق شود
شاید این بوی عفونت از جهان رخت بربندد !

دنیای بی عفونت جزام
دنیایی بود که هیچگاه به خواب انسان نیامد
و تنها کسی که جزام نگرفت
آن مرد جذامی پیر بود
که راه می رفت
و یکسره می گفت :
زخم ...
زخم ...
زخم ...

مسکرات را فراموش نکنید
برای خاموش شدن
بهترین مرهم است
به توهم می روید و گرمای نسیان
آن چنان داغ تان خواهد کرد
که بی هیچ شرمی
در کنار هم خواهید خوابید
تا کودکانی به جهان هدیه کنید
همه بی سر
همه بی پا
همه بی زبان !

برگردید
به خانه های تان برگردید
نمایشنامه تمام شده است
پایان تراژدی !!

اینک ,
در چهار چوب توهم
یک زن حامله
خواب مسیحایی را می بیند
که انگار هیچگاه به دنیا نمی آید
و مریم ها را ,
به روسپیگری می گیرند
تا بسترهای زفاف
از خون خالی نشود

و آن زن ,
که عریان و برهنه
با دریا هماغوشی کرده بود
و بکارت خود را ,
دو دستی به ماه هدیه کرده بود
سنگسار می شود
و سنگ اول را
کسی بر او می زند
که تنش هنوز بوی زنای محسنه می دهد !

مژده می دهم شما را
به زودی به جان هم خواهید افتاد
و آن چنان قتل عامی خواهید کرد
تا زمین از نسل انسان خالی شود

انسان های پوک
انسان های خالی
انسان های بی ریشه
با ساقه هایی خشک
که دیگر برگ نمی دهند

چراغ ها را خاموش کردم ؟
آه ,
خوب شد یادم آمد
پنجره ها را هم بستم
و مگس ها ,
پس مانده هایی را مزه مزه می کنند
که روزی انسان نام داشتند
و اکنون طعم گوه می دهند !

اکبر درویش . 27 فروردین ماه سال 1395


۱۳۹۵ فروردین ۲۹, یکشنبه

عطای شاعری را به لقایش بخشیدم


اتفاق افتادی


شعر به پایان رسیده است


ترس رسیدن دارم


ای تمام من !!


مرا ادامه بده


۱۳۹۵ فروردین ۲۵, چهارشنبه

نامه ای به سردار قاسم سلیمانی

سردار سلیمانی
مرد جنگ
مرد مبارزه
اکنون گوش کن
دردمندی از خطه ی وطن
با تو سخن می گوید
از دردهایش
از رنج هایش
واز دغدغه هایش ... !!

سردار سلیمانی
سپاه تازه ای از نو بساز
سپاه قرص
آری ! قرص و محکم
تا بتواند این وطن را
از آسیب ها و پریشانی ها نجات دهد
تا جوانان بی انگیزه ی وطن را
انگیزه ای تازه و ایمانی نو ببخشد .

سردار سلیمانی
اعتیاد بیداد می کند
سن اعتیاد به دوازده سال رسیده است
و فحشا
خیابان های شهر را رنگین کرده است
چه بسیار زنان
که از فقر و ناچاری
تن به فحشا داده اند
از فقر و تبعیض
از بیکاری و بیخانمانی
از فروش کلیه و خون
دیگر از چه بگویم
که دارد همه چیز را به سوی نابودی می کشاند
ببین کودکان کار را
ببین دختران نوجوان فاحشه را
ببین درماندگی خانواده های فقیر و دردمند را
و بیداد این فاصله ی طبقاتی
که چگونه خود را به نمایش می گذارد !؟

سردار سلیمانی
کودکان بیچاره ی عراق و سوریه
آری به خاک و خون کشیده می شوند
اما از کودکان وطن خبر داری
آیا فکری به حال آن ها می کنی
آیا در فکر عدالت برای فرزندان وطن هم هستی
وقتی غارت و چپاول بیداد می کند
و عده ای از نداری مرگ را به زندگی ترجیح می دهند
دزدی ها را می بینی
اختلاس ها را می شنوی
و کلاهبرداری ها را ... !؟
این رقم های کلان که از حساب و کتاب گذشته است !

سردار سلیمانی
اعتقادات سست می شود
و آنچه رایج می گردد
دروغ است و تزویر
فریب است و ریا
آیا فکر نمی کنی که فقر و نداری
که ناآگاهی و بیشعوری
سرمنشا داعش و طالبان می شود
آیا نمی خواهی کاری کنی ؟

سردار سلیمانی
دشمن اصلی
در خانه کمین گرفته است
دشمن اصلی
فقر و ناآگاهی و تبعیض می باشد
دشمن اصلی را باید نشانه رفت

سردار سلیمانی
اقتصاد فلج شده است
کارخانه ها یکی بعداز دیگری تعطیل می شوند
ورشکستگی عربده می کشد
و مملکت خانه ی اجناس وارداتی می شود
تله موش را هم از چین می آورند
آیا این همان وعده ی خودکفایی اقتصادی است
آیا فکر نمی کنید بیکاری باعث دزدی و فحشا می شود !؟

سرار سلیمانی
جنگ با داعش درست
اما جنگی تازه را آغاز کن
جنگ با فساد مالی
جنگ با زمین خواری
جنگ با اختلاس های میلیاردی
جنگ با تبعیض وحشتناک طبقاتی

سردار سلیمانی
دشمنی با دنیا به چه کار می آید
این همه موشک
رزمناوها
تانک ها و توپ ها
این همه اسلحه
وقتی مردم در عدالت و آگاهی زندگی کنند
کجا دشمن حریف این مردم خواهد بود
آمریکا
یا هر کشور دیگری
از استیصال و ناآگاهی مردم سود می برد
آیا بهتر نیست به جای جبهه گیری در برابر دشمن خارجی
در آغاز
در برابر فقر و ناآگاهی جبهه گیری کنید
شما که خوب می دانید
مردم آگاه و هوشیار
مردمی که در عدالت و آسایش زندگی کنند
هیچ گاه فریب دسیسه های دشمن را نخواهند خورد !؟

سردار سلیمانی
داعش چیست
داعش حاصل ناآگاهی و جهل است
دشمن از فقر و تبعیض سود می برد
کاری کنیم تا به آگاهی برسیم
تا فقر از میان برود
و عدالت را حاکم کنیم
و فرصت دهیم
تا آن ها که به مرز و بوم خود عشق می ورزند
دل به آبادی مام وطن دهند
و در راه پیشرفت این خاک بکوشند
با تنگ نظری و تعصب راه به جایی نخواهیم برد
مگر نمی بینی که روز به روز
ایمان مردم متزلزل تر می شود
و فساد و فحشا و اعتیاد
همه جا را فرا می گیرد
و این جوانان بی انگیزه ی  بی آینده
چگونه می خواهند از آینده ی این وطن دفاع کنند !؟

سردار سلیمانی
حرف بسیار است
و درد بسیارتر
مشت نمونه ی خروار است
من به مجمل گفتم
تو خود حدیث مفصل بخوان
که اگر بخواهم بگویم
مثنوی هفتاد من کاغذ شود ..

اکبر درویش . 25 فروردین ماه سال 1395

۱۳۹۵ فروردین ۲۳, دوشنبه

چه اتفاقی می افتد !؟

چه اتفاقی می افتد !؟
نسیم نیست
هوا کثیف است
من رفته ام گل بچینم
عروس خانوم گفته است : نه
یک نفر در کوچه داد می زند :
دزد
آی .... دزد ....
بگیریدش
دزد ..........
برادر و خواهر کوچکی ,
هم را در آغوش گرفته اند
زار زار گریه می کنند
پدر و مادرشان جدا می شوند
طلاق چقدر زشت است
طلاق چقدر تلخ است
و مردی ,
از شدت خماری
یا شاید هم از نشئه گی
سرش میان لنگ هایش گیر کرده است ...
چه اتفاقی می افتد !؟
تجاوز مگر قانونی می شود !؟
اما
هر روز شاهد تجاوز هستیم
و دخترک ,
که هنوز هشت سالش تمام نشده است
با التماس و خواهش
در مترو فال می فروشد
و چند پسر سیزده چهارده ساله ,
در سطل های زباله ی شهرداری
دنبال آت آشغال هایی می گردند
تا بشود از آن پولی به دست آورد
و تجاوز ,
خوراک روزانه ی حتی کسانی می شود
که باید تعلیم دهند
و تربیت کنند
از زن هایی که به اجبار روسپی شده اند
هیچ نگوئیم
حتی از پسرانی !! که
چه عرض کنم ؟
از خانه ی خود مجبور به فرار شده اند
و با فروش تن خود
تن خود را سیر می کنند !
از ترنس ها حرف نمی زنم
آن ها را دوست می دارم
آن ها قربانیان بازی خدا و روزگار انگار هستند ...
چه اتفاقی می افتد !؟
اتوموبیل ها ترمز می کنند
پیش پای هر دختری و زنی
آیا مگر همه فاحشه هستند !؟
پدر به انتظار برگشتن دخترش نشسته است
آن سوتر در پارک ,
عده ای نشسته اند و قلیان می کشند
و چند پسر بچه ی پانزده شانزده ساله
به سیگاری گل پک می زنند
تا در توهم های بی رمق شان
خوشبختی خود را جستجو کنند ...
چه اتفاقی می افتد !؟
یک نفر در جستجوی یک خانه ی اجاره ای
حتی یک اطاق باشد
تا بتواند شب را ,
در کنار زن و فرزندش سر کند
و دیگری در ویلایش در شمال
خانه اش در زعفرانیه
به فکر ساختن یک برج تازه است
ازدحام
شلوغی
لبخند از روی لب ها بریده شده است
و دغدغه ی یک لحظه آرامش
آسایش ها را به باد داده است ...
چه اتفاقی می افتد !؟
اتفاق هایی می افتد
گفتنش ,
مثنوی هفتاد من کاغذ می شود
بگذریم
هیچ چیز خوب نیست
همه چیز خراب و فاسد شده است
و کشور گل و بلبل
در لجنزاری فرو می رود
که تمام احساس های زیبای انسانی مسخ می شود
و ما می رویم تا افول خود را
در روزهای نیامده جشن بگیریم .
اکبر درویش . 20 فروردین سال 1395

۱۳۹۵ فروردین ۲۲, یکشنبه

درد می کند ایمان من !!

درد می کند
ایمان من
از شدت درد فریاد می کشد
به خودش می پیچد
سرگیجه گرفته است
و هی بالا می آورد
استفراغ پشت استفراغ ...
درد می کند
ایمان من
در هجوم بی رحمانه ی این همه
استمنای وحشی افکار
و بلوغ مرا
تا بی بکارتی تمام سال های ناتمام می کشاند
یادم رفته است
یادم رفته است
آن همه سال های باکره را
به گور سپردم
و رفتم
و رفتم
تا شاهد وحشیانه ترین تجاوز
به روزهایی شوم
که خورشیدش برای من مقدس بود
که آسمانش آبی دوست داشتنی بود
و شب هایش
می شد ستاره بازی کرد
می شد ستاره چید
می شد ستاره شد
و می شد در کوچه هایش
دوباره عاشق بود
دوباره عاشق شد
درد می کند
ایمان من
این خود ارضایی مغزها
تا کجای سلول های خاکستری را پوشانده است
و تابلوهای ورود ممنوع اش
که نه چراغی روشن می شود
و نه قلبی عاشق
و بلوغ
رخوت شهوتناک خوابی می شود
که تا توهم ادامه دارد
درد می کند
ایمان من
اما انگار هیچ داروی مسکنی
آرام بخش نیست
و قرص های خواب آور
ترانه ی بی خوابی می خوانند
درد می کند
ایمان من
مرا در تیمارستان بستری کنید
که بیمارستان ها
با پزشک هایی که گرم از افیون هستند
نتوانسته اند مرا شفا دهند
و آن چنان به من شوک بدهید
که تا آلزایمر پرواز کنم
درد می کند
ایمان من ... !!
اکبر درویش . 18 فروردین سال 1395

۱۳۹۵ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

می خواهم خواب ابدی را تجربه کنم


من هنوز بالغ نشده ام !


زندگی را دیدم !!


شعر من آرام باش


ننویسندگی


ننویسندگی