۱۳۹۲ آبان ۸, چهارشنبه

هر کسی رهرو راهی در جهان

حاجی اندر کعبه در حال طواف
من به فکر رفتنم تا کوه قاف 
هر کسی رهرو راهی در جهان
راه قاف و راه صاف و راه لاف

حاجی اندر دور کعبه در طواف
من در اندیشه ی فتح کوه قاف
هر که سودای رهی دارد به سر
راه صاف و راه قاف و راه لاف

حاجی اندر کعبه در حال طواف
ما به فکر پر زدن تا کوه قاف
هر که را تا منزل جانان رهی ست
راه قاف و راه لاف و راه صاف

یک شعر در سه روایت گوناگون

اکبر درویش . آبان سال 1392


در سالروز ولادت کوروش

قلم
در برابر تو ,
سر تعظیم فرود می آورد
در ستایش تو
واژه ها
بس ناتوانند
تو سرود آزادی را
با صدایی رسا
بر حافظه ی تمام مردم دنیا
جار زدی
بر تمام اقوام
بر تمام ملت ها
و انسان را
فرا خواندی
تا از حقوق خود
دفاع کند
از تو آموختیم
تا هم را بپذیریم
عقاید هم را
احترام بگذاریم
و عدالت را ,
در جهان به نیکی
استوار سازیم

اکنون
هر جا سخن از انسان است
و آزادی او ,
نام تو جون مشعلی درخشان
نور افشانی می کند
ای بزرگ
ای ماندنی
ای جاودان همیشه خواندنی

7 آبان ماه سال 1392
مصادف با روز تولد بزرگمرد کوروش کبیر
بنیانگذار حقوق بشر
و پادشاه سرفراز ایرانی
اکبر درویش


نفهمیدی !؟

بخش کوتاهی از یک شعر


مخفی می شویم


تنها مانده ام


عدالت کجاست ؟

1_

به بین
به انتظار تو 
چه سال هایی را ,
با صبوری 
سپری کرده ام
و انتظار
انتظار ...

این چنین ایثاری را ,
آیا ,
باور می کنی !؟

2_

در کنار تو نیستم
اما ,
هنوز نگران تو
هنوز به تو می اندیشم
کاش روز آزادی
نزدیک باشد .

3_

تو ,
اسیر قفس
من ,
اسیر تو
آه ای آزادی ,
کجا تو را خواهم یافت !؟

4_

روزگاری ست
یکی در قفس
دیگری ,
بیرون قفس
نه ...
نه ...
پس عدالت گجاست !؟

این 4 شعر کوتاه تحت تاثیر عکس زیر سروده شده است
اکبر درویش . آبان سال 1392


۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

نفهمیدی !؟


نفهمیدی
زمین ,
نفس می کشد
نفهمیدی
آسمان ,
فریاد می زند !؟
صدای جیغ می آید
و فصل های جاری
یکدیگر را دور می زنند
بهار می رود
تابستان می شود
پاییز می رود
زمستان می آید
همه چیز تکرار است
همه چیز جاری ست
مانند شب ها
که از پس روز می آیند
مانند روز
که شب را به خواب می نشاند
و ما هنوز نمی دانیم
چه حجب و حیایی ست
در این روزگار
که با هر مرگ ,
تولدی تازه را نوید می دهد
و هر درختی که بر زمین می افتد
جوانه هایی نو سر می زنند

نفهمیدی
درخت ها می مانند
و تبرها می میرند
نفهمیدی
پرستوها پر می گیرند
و قفس ها می پوسند !؟
و باز زندگی جاری ست
جاری
جاری ...
مانند رود
مانند رودی که به دریا می پیوندد .

اکبر درویش . 5 آبان ماه سال 1392

خوشا مردن !!

امید
همان لحظه از راه می رسد
که نا امیدی به اوج می رسد
و من ,
در ورطه ی ناامیدی
چراغی در دست 
امید را جستجو می کنم
و باور دارم
که در پایان هرشب سیاه
خورشید است که
می آید...

اکبر درویش . پاییز سال 1392

چه می شه


مرا با چشم گریان آفریدند


بنواز


عشق را آن پرنده شناخت


۱۳۹۲ آبان ۴, شنبه

آفتاب نمی آید

زیر لب
ستاره ها را می شمارم
خواب نمی آید
شب طولانی ست و 
آفتاب نمی آید 

از اولین تجربه های شعری
مربوط به 16 سالگی
اکبر درویش . سال 1350


گریه هایم را می خندم

عمری ست که
گریه هایم را
می خندم
و صورتم ,
سرخ است
از سیلی های پنهانی ام
و می گویم خوب هستم
اما خوب نیستم
هر لحظه می خواهم
زیر بار درد
به انفجار برسم .

اکبر درویش . 3 آبان سال 1392


عشق یعنی


عشق یعنی


سکوت کن

هیچ نگو
سکوت کن
که این روزها ,
اندوه دل را
دیگر نمی توان
حتی با پرنده ای گفت
که سال ها سنگ صبورت بوده است

هیچ نگو
سکوت کن
در روزگار نامردمی ,
راز تو را ,
داش آکل
در کوی و برزن جار خواهند زد

هیچ نگو
سکوت کن
داش آکل
روزگاری ست
که باید بغض خود را
فرو داد
و هیچ نگفت !!

از اولین تجربه های شعری
مربوط به 17 سالگی
اکبر درویش . سال 1351

عاشق تو بودی

عاشق ,
تو بودی
که عشق خویش را ,
به پای معشوق
قربانی کردی ...

اکنون
داش آکل ,
عاشق ها هم
دام فریب گسترده اند !

از اولین تجربه های شعری
مربوط به 17 سالگی
اکبر درویش . سال 1351


روز نامردی ست

داش آکل
مرد
روزگار مردی
روز نامردی ست اکنون
از پشت می زنند خنجر

باور کن
باور کن ...

از اولین تجربه های شعری
مربوط به 17 سالگی
اکبر درویش . سال 1351

آه ای دریا ...

ماهی سیاه قصه نیستم
اما ,
می خواهم
خطر کنم
بروم
بروم
اکنون که شور دریا را
در سر دارم

آه
ای دریا ...

از اولین تجربه های شعری
از نوشته های 16 سالگی
اکبر درویش . سال 1350

چشم هایت را نبند

من چشم گذاشتم
اما وقتی ,
چشم هایم را باز کردم
دیدم
همه مرا تنها گذاشته اند 

اعتماد نکن
چشم هایت را نبند
تنها خواهی ماند

از اولین تجربه های شعری
از نوشته های 16 سالگی
اکبر درویش . سال 1350


دیوار شده اند !!

و من ,
حتی یک پنجره
برای دیدن
ندارم
اکنون ,
تمام پنجره ها
دیوار شده اند !

از اولین تجربه های شعری
از نوشته های 16 سالگی
اکبر درویش . سال 1350


عشق را ...

روایت اول :

عشق را ,
آن پرنده شناخت
که منتظر ماند
با آن که
می دانست
دست بی رحم صیاد
جفتش را
اسیر قفس کرده است ..

روایت دوم :

عشق را ,
آن پرنده شناخت
که منتظر ماند
با آن که
می دانست
دست بی رحم شکارچی
جفتش را ,
به خاک و خون کشیده است .

از اولین تجربه های شعری
از نوشته های 16 سالگی
اکبر درویش . سال 1350


بزرگتر از قطره های کوچک آب

قطره های کوچک آب
سنگ های بزرگ را
می شکنند

آیا من ,
از قطره های کوچک آب
بزرگ تر
و قوی تر
نیستم !؟

از اولین تجربه های شعری
از دوران 16 سالگی
اکبر درویش . سال 1350


نان خشکی ...

نان خشکی
در کوچه ای داد می زند
که اهالی آن
نان خشک های شان را ,
خود در آب می زنند
تا قوت شب های شان باشد ...

اکبر درویش . سال 1350
از اولین تجربه های شعری
مربوط به 16 سالگی


۱۳۹۲ مهر ۳۰, سه‌شنبه

سنگی بزن

می خواهم تحمل کنم
سنگی بزن 
شیشه ی بادها را
من از روی باد پریده ام
سنگی بزن
تا عروسی زنجره ها
هلهله باران شود
اکنون که
کاکلی من ,
عریان
در آغوش من می رقصد

نشانه ای ...
تیر را در کمان بگذار
رنگین کمان ها ,
رقص یعد از باران را
در آغوش من
بالغ شده اند
به شور رسیده ام
به شعف آمده ام
بوی همآغوشی
گیج کرده است رویا را
آبستن است
هم زمین و هم زمان
باد را نشانه بگیر
لباس ها ,
عریانی ما را
فریب می دهند
عریان باش
عریان تر
می خواهم تحمل کنم
درخت را در دریا بکار
اکنون که
کاکلی من ,
جسم و جان مرا
به تفکر ,
شیفته ی خواهش می کند

ابرها خاموشند
ای زمین من ,
عریان باش
بر تو می بارند
تمام آب های دلتنگی
باران می گیرد
اگر رنگین کمان تر
در آغوش هم ,
ممنوع تر
زمزمه کنیم
می خواهم نحمل کنم
تیرها را
که اکنون ,
مرا نشانه گرفته اند
ارضا خواهم شد
آن گاه
در آغوش تو ,
احیا خواهم شد
باد را نشانه بگیر
بادهای مخالف ,
وزیدن گرفته اند
و آغوش من
خالی آغوش تو را
خواب می بیند

دست به دست من بده
تمام شده است
باران
باد را نشانه بگیر
رنگین کمان ها
نسیم خنک را ,
در آغوش من ,
تجربه خواهند کرد
و عروسی زنجره ها را
و نور شب تاب ها را
و بوسه ی امواج را
لب های دریا تشنه است
لب های باد تشنه است

می خواهم تحمل کنم
دوست می دارم
رنگین کمان را
بعداز باران
دوست می دارم
زمین را
وقتی آبستن است
دوست می دارم
نگاه کن ,
جوانه ها می رویند
سنگی بزن
شیشه ی بادها را
رویش دوباره ای خواهد بود .

اکبر درویش . مهرماه سال 1392


گوش خوابانده ایم

شنیده ای !؟
مرداب را می گویم
و بخار گس آن روز
که شکل می گرفتیم
تا تمامیت ماهیت خود را ...

همه جا سکوت بود
همه جا خلا بود
همه جا هیچ بود

در هیچ ,
من ,
بودم ؟
تو ,
بودی ؟
هیچ ,
بود !؟

و تمام ماهیت خود را ...
من چه بودم ؟
نمی دانستم
تو چه بودی ؟
نمی دانستیم
اما می رفتیم
تا در کوه و در و دشت فریاد بزنیم
بودن را
که بودیم

و ,
بودیم
با هزاران پرسش
اما ,
بی جواب
و ,
هستیم
با هزاران راز
اما ,
ناگشوده !!

هوا ,
لبریز مستی ست
پروانه ها می رقصند
غنچه ها باز می شوند
درختان بار می دهند
اما ما ,
هنوز دلتنگ
مضطرب
خسته
گوش خوابانده ایم
به قلب زمین
و به قلب هم
تا کشف کنیم
اوراد لحظه های بودن را

دیری ست که دیگر نگاه به آسمان هم جواب نمی دهد !!

اکبر درویش . مهر ماه سال 1392

محکومم به ماندن

چون مرغی اسیرم
در دام تو گیرم
پرواز رفته یادم
تا که پر بگیرم
آزادی چو خواب است
رویای سراب است
محکومم به ماندن
تا اینجا بمیرم

اکبر درویش . امرداد ماه سال 1388

غریبانه تر از این قصه

غریبانه تر
از این قصه
شنیده ای
آیا هرگز !؟

قصه ی ما ,
قصه ی آن پرندگانی ست
که با مشقت
چوب می آوردند
تا از برای شان ,
قفسی سازند
عمری
قفس را دل بسته بودند
و زندگی
بی قفس را ,
مرگ می پنداشتند

غریبانه تر
از این قصه
شنیده ای
آیا هرگز !؟

به قفس
دل بسته ایم .

اکبر درویش . مهرماه سال 1392
 —

راستی هرگز ندانستم

بین دو مرگ را
از نیستی
تا نیستی 
چگونه خسته و دلمرده
با باری از اندوه
کوله ای از درد
سفر می کنیم

چگونه
کوچه های زندگی را ,
گذر می کنیم

راستی
هرگز ندانستم
چرا آمدم
این سراب دلتنگ را
و زندگی کردم
اما ندانستم
داستان زندگی را

راستی
هرگز ندانستم
به کجا خواهم رفت
و چه خواهم شد

این تسلسل
_ زندگی را می گویم _
بی من ادامه داشت
با من ادامه یافت
و بعداز من ,
همچنان خواهد گشت

اما سفر من
در این بودن ,
با شتاب گذشت
ندانستم
چگونه آغازی
نخواهم فهمید
چگونه پایانی !!

اکبر درویش . مهرماه سال 1392


در جام چشمانت بمیرم


۱۳۹۲ مهر ۲۸, یکشنبه

صلیب بر دوش


در آغوشت بمیرم


دوباره جوانه خواهم زد

شاخه هایم
محکم
گسترده
پاییز هم ,
مرا تسلیم نخواهد دید
دوباره جوانه خواهم زد
وقتی که بهار ,
از زیر برف زمستان
ترانه ی طلوع را
زمزمه می کند .

اکبر درویش . مهرماه 1392


دروغ می گوییم


تویی تو


با فروغ فرخ زاد


۱۳۹۲ مهر ۲۷, شنبه

دریغ !!


فنا شده ام


مستانه بنوشیم


در تنگنای جواب


اوردوز

اوردوز کردن , اصطلاحی است به معنای مصرف کردن زیاد مواد تا جایی که به مرگ ختم می شود .

قربانی من هستم

من
در مسلخ ...

کارد را فرود آر
گوسفندی نخواهد آمد
قربانی ,
من هستم !!

اکبر درویش . 22 مهرماه سال 1392

۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه

با من باش


کاش ماهی بودم


می خواهم برگردم

1
تو را ,
دوست دارم
مانند زمان کودکی
که نون خامه ای را
زیاد دوست داشتم .

2
هنوز هم
دلم هوای نون خامه ای
می کند
یعنی
هنوز هم
به یاد تو هستم
به یاد تو ای کودکی

3
دیری ست که دیگر
تمام نون خامه ای های دنیا هم
نمی تواند
طعم تلخ بودن مرا
شیرین کند

بدرود ای روزگار کودکی
بدرود ای نون های خامه ای

4
می خواهم
برگردم
از شعر
از درد
از رنج
به کودکی
به فصل شیرین نان های خامه ای

می خواهم
برگردم
اما افسوس
راه برگشت را ,
همه فراموش کرده اند

اکبر درویش . 22 مهرماه سال 1392

به چه کار می آیید !؟؟


با طعم نان خامه ای

کاش زندگی
با طعم
شیرینی خامه ای بود
کاش
کاش
آنگاه می توانستم
مانند کودکان
در خیابان ها بدوم
و با شوق
فریاد بزنم :
نون خامه ای را
دوست دارم
نون خامه ای را
دوست دارم .

اکبر درویش . 22 مهرماه سال 1392

کدامین سفر ؟

سفر
تا شب هیچ ...

کدامین سفر ,
اینگونه غمگنانه
بوده است !؟

اکبر درویش

۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

آه ای فلک

افتاده از پا
افتاده در راه
افتاده از نا ...

آه ای فلک تو 
کردی مرا خوار
بی یار و همپا

من ساده بودم
رام تو گشتم
دل بر تو بستم

ای داد و بیداد
رحمی نداری
تو بر من و ما

جامم شکستی
راهم تو بستی
ماندم چه تنها.....